گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
عرفان اسلامی
جلد چهارم
باب دوازدهم


در آداب وارد شدن به مسجد
قالَ الصَّادُِِ (عليه السلام) : إذا بَلَغْتَ بابَ الْمَسْجِدِ فَاعْلَمْ أَنَّكَ قَصَدْتَ بابَ بَيْتِ مَلِك عَظيم لا يَطَأُ بَساطِهِ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ وَلا يُؤذَنُ لِمُجالَسَتِهِ إلاَّ الصِّدِّيقُونَ .

فَهَبِ الْقُدُومَ إلى بَساطِ خِدْمَةِ الْمَلِكِ فَإِنَّكَ عَلى خَطَر عَظيم إِنْ غَفَلْتَ ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ قَادِرٌ عَلى ما يَشاءُ مِنَ الْعَدْلِ وَالْفَضْلِ مَعَكَ وَبِكَ .

فَإِنْ عَطَفَ عَلَيْكَ بِرَحْمَتِهِ وَفَضْلِهِ قَبِلَ مِنْكَ يَسيرَ الطّاعَةِ وَأَجْزَلَ لَكَ عَلَيْها ثَواباً كَثيراً .

وَإِنْ طالَبَكَ بِاسْتِحْقاقِهِ الصِّدَِْ وَالإِخْلاصَ عَدْلا بِكَ حَجَبَكَ وَرَدَّ طاعَتَكَ وَإِنْ كَثُرَتْ وَهُوَ فَعّالٌ لِما يُريدُ .

وَاعْتَرِفْ بِعَجْزِكَ وَقُصُورِكَ وَتَقْصيرِكَ وَفَقْرِكِ بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَإِنَّكَ قَدْ تَوَجَّهْتَ لِلْعِبادَةِ لَهُ وَالْمُؤانَسَةِ بِهِ .

وَأَعْرِضْ أَسْرارَكَ عَلَيْهِ وَلْيُعْلَمْ أَنَّهُ لا يَخْفى عَلَيْهِ أَسْرارَ الْخَلائِقِ أَجْمَعينَ وَعَلانِيَتِهِمْ .

وَكُنْ كَأَفْقَرِ عِبادِهِ بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَخِلْ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِل يَحْجُبُكَ عَنْ رَبِّكَ فَإِنَّهُ لا يَقْبَلُ إِلاَّ الأَطْهَرَ وَالأَخْلَصَ .

وَانْظُرْ مِنْ أَيِّ ديوان يَخْرُجُ إِسْمَكَ فَإِنْ ذُقْتَ مِنْ حَلاوَةِ مُناجاتِهِ وَلَذيذِ مُخاطِباتِهِ وَشَرِبْتَ بِكَأْسِ رَحْمَتِهِ وَكَرامَتِهِ مِنْ حُسْنِ إِقْبالِهِ وَإِجابَتِهِ فَقَدْ صَلُحَتْ لِخِدْمَتِهِ فَادْخُلْ فَلَكَ الإِذْنُ وَالأَمانُ .

وَإلاّ فَقِفْ وُقُوفَ مُضْطَرٍّ قَدِ انْقَطَعَ عَنْهُ الْحِيَلُ وَقَصُرَ عَنْهُ الأَمَلُ وَقُضِيَ الأَجَلُ ، فَإِذا عَلِمَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ قَلْبِكَ صِدَِْ الإِلْتِجاءِ إِلَيْهِ نَظَرَ إلَيْكَ بِعَيْنِ الرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ وَاللُّطْفِ وَوَفَّقَكَ لِما يُحِبُّ .

قالَ الصَّادُِِ (عليه السلام) : إذا بَلَغْتَ بابَ الْمَسْجِدِ فَاعْلَمْ أَنَّكَ قَصَدْتَ بابَ بَيْتِ مَلِك عَظيم لا يَطَأُ بَساطِهِ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ وَلا يُؤذَنُ لِمُجالَسَتِهِ إلاَّ الصِّدِّيقُونَ .

مسجد
اين باب كه باب دوازدهم كتاب «مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه» است ، يكى از مهم ترين ابواب و پرمعناترين فصول است .

من وقتى در كلمات و در جملات نورانى اين فصل دقت مى كنم ، به خدا قسم خود را از ترجمه تحت اللفظى اين روايت اجز و درمانده و سرخورده و وامانده مى بينم ، نمى دانم و نمى فهمم چگونه به شرح اين روايت اقدام كنم .

در اينگونه مسائل و برخورد با اين معارف است ، كه انسان فقر و ضعف و ناتوانى و كوچكى خود را احساس مى كند .

شرح و توضيح اين روايت براى چون منى كه به حق حق قسم مزه علم را نچشيده ام ، تا چه رسد به خود علم ، بسيرا مشكل است ، ابواب ديگرى بعد از اين باب خواهد آمد كه به درجات از اين باب توضيح و شرحش مشكل تر است .

خداوندا من عاشق خدمت به دين و راه توام ، ولى خمدت به دين تو كه از اعظم عبادات و اشرف برنامه ها است ، مقدماتى لازم دارد ، مقدماتى از قبيل :

عقل فعال ، دورانديشى ، نورانيت ، قلب سليم ، ايمان ، علم ، سلامت سر ، اخلاِ حسنه ، بيدارى جان ، معرفت ، محبت ، خوف از هيبت ، اميد ، شوِ و عشق ، اخلاص ، صداقت ، امانت ، راستى و درستى ! من هرچه فكر مى كنم از اين مقدمات محرومم و مى ترسم شرح همين كتاب را در قيامت در دادگاه عدلت به عنوان جريمه اى بزرگ مطرح كنى و آن را براى محكوميت من در پيشگاهت كافى بدانى ، بدين سان كه در آن دادگاه بفرمايى ، شرح رواياتى كه از درياى بينش و فضيلت و معدن نور و كرم ، و منبع عشق و حقيقت سرچشمه گرفت ، نياز به آن مقدمات داشت و تو از تمام آن ها عارى بودى و چرا دست به كارى كه در خور شأن تو نبود زدى !

پروردگارا من از پاسخ تو عاجزم ، تنها جوابى كه در آن محضر به تو خواهم داد اين است : اى مولاى من و اى سرور و آقاى من ، تو در قرآن فرموده بودى بر بندگان من تكليفى نيست مگر به اندازه وسع آنان ، و وسع من در خدمت به دين تو به همين اندازه بود كه دورنمايى به عنوان شرح بر معارف الهى بنگارم ، و اگر دست به اين خدمت نمى بردم ، تمام ساعات عمرم به هدر رفته بود ، و از عمر گرانمايه كم ترين بهره اى نمى بردم ، و در اين كار به فضل و رحمت و عنايت تو اميد داشتم ، و به خاطر عجز و تقصير و قصورم ، اين برنامه را گناه دانسته از حضرت تو طلب عفو و مغفرت مى كنم ، كه رحمت تو وَسِعَتْ كلّ شىء است و من هم شىء ناچيز هستم كه رحمتت اقتضا دارد مرا هم دريابد .

به قول عارف دل آگاه فيض بزرگوار :

سرم زمستى عشق توهاى و هو دارد *** دل از خيال تو با خويش گفتگو دارد
شراب از آن يد بيضا حلال و شيرينست *** طهور باد كه طعم سقاهم او دارد
چه سان طرب بكنددل كه ساقيش لب تست *** چرا طلب نكند جان چو جان گلو دارد
زپاى تا سر عشاِ شد گلو همگى *** از آن كه ساقى جان بانگ اشربوا دارد
پياله چون طلبم چون كه ساقى مستان *** خمى به دست و به دست دگر سبو دارد
بيار هرچه دهى مى خورم زدولت تو *** فرا خور مى عشقت دلم گلو دارد
چه لطف هاست كه آن يار مى كند با م *** تبارك الله هى هى چه خلق و خو دارد
چه رفعت است و جمال و كمال و جود و كرم *** كه آسمان و زمين گفتگوى او دارد
نظر به لاله ستان كن به داغ ها بنگر *** گذر فكن به گلستان ببين چه بو دارد
به هر طرف نگرى صنعت الهى بين *** به جان خويش نگر بين چه جستجو دارد
همان طور كه در زيارت جامعه كبيره از قول حضرت هادى (عليه السلام) درباره كلام ائمّه مى خوانيم : كلامكم نور ، ترجمه اين كلام نورانى و شرح آن احتياج به عقل و قلب و روح نورانى دارد ، چگونه كسى كه به انواع ظلمت گرفتار است ، امكان دارد به حقيقت اين كلمات برسد ، من در تحيّر و تعجّبم چه شد كه به سوى اين مسأله كشيده شدم ؟!

با چه علمى ، با كدام نور ، با كدام پاكى ، خداوندا به فضل و كرمت بر ما بنگر ، ما را از بلاى خودبينى و خودپسندى برهان ، رذائل را از ما دور كن ، و نفس ما را به حسنات و فضائل بياراى ، و از سرچشمه پاك علمت ، شربتى هم به اين تشنگان بچشان كه بدون آن علم فهم مسائل الهى امكان ندارد .

محمد بن افضل بلخى مى فرمايد : العلوم ثلاثة : علم من الله ، و علم مع الله ، و علم بالله ، علم بالله علم معرفت است كه همه اوليا ، او را به او دانسته اند و تا تعريف و تعرّف او نبود ايشان وى را ندانستند از آن چه همه اسباب اكتساب مطلق از حق تعالى منقطع است . و علم بنده مر معرفت حق را علت نگردد ، كه علت معرفت وى تعالى و تقدّس ، هم هدايت و اعلام وى بود .

و علم من الله علم شريعت بود كه در آن از وى به ما فرمان و تكليف است ، و علم مع الله ، علم مقامات طريق حق ، و بيان درجات اوليا بود ، پس معرفت بى پذيرش شريعت درست نيايد ، و ورزش شريعت بى اظهار مقامات راست نيايد كه :

الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفَهُ اللهُ في قَلْبِ مَنْ يَشاءُ .

الهى دل ما را به نور تصفيه بياراى ، تا ظرف جاذبه علوم تو گردد ، و جان ما را به جان انبيا و امامان پيوند ده ، تا اعضا و جوارح ما ظرف عمل به دستورهاى تو شود .

عارف دل داده محيط قمى فرمايد :

اى دل زغنا كم گو از فقر و فنا دم زن *** سلطان حقيقى شو پا بر همه عالم زن
اين ملكت فانى را با دون طلبان بگذار *** در دولت باقى چنگ چون زاده ادهم زن
ربّ اَرِنى گويان در طور تقرّب شو *** بىواسطه با جانان اى موسى جان دم زن
اين قالب تن بفكن اين قيد روان بشكن *** در چرخ تجرّد گام چون عيسىِ مريم زن
اى رشك ملك روزى از پرده بيا بيرون *** وز عارض گندم گون راه دل آدم زن
جمعيت دلها را آشفته اگر خواهى *** آشفته نما گيسو اين سلسله بر هم زن
مسجد خانه خدا و محل عبادت ، و برترين و شريف ترين مكان روى زمين است ، مسجد مركز اتّصال قلب و روح به محبوب حقيقى ، و جاى شنيدن دعوت حضرت دوست به سوى خير و كمال است .

مسجد ، آباد كننده دل ، تصفيه كننده جان ، و مركز تجلّى انوار ربوبى بر قلب مؤمنان است .

مسجد ، خانه هدايت و مركز تربيت ، و جايگاه اهل معرفت ، و محل سوز و گداز عاشقان الهى است .

مسجد جاى خرمندان ، خانه بركت براى مستمندان ، و جاى مناجات دردمندان ، و سرزمين برآورده شدن قضاى حاجت مندان است .

مسجد خانه قرآن ، مدرسه عشق ، مكتب دانش ، مرز بينش ، و محل گرفتن فيوضات ربانى از عالم قدس است .

مسجد جايگاه نزول بركات ، مركز تدارك مافات ، و صحنه پيكار با عوامل شيطان و جاى نجات از دركات است .

مسجد پلى به سوى بهشت ، و راهى به سوى فضيلت ، و طريقى به طرف هدايت و دليلى به سوى نقطه وصال براى فراِ زدگان است .

مسجد ، جايى است كه عبادت و بندگى در آن ، افضل و برتر از ساير مكان ها است ، و آباد نگاه داشتن آن از اعظم عبادت و قربانت است .

مسجد جايگاه بسيج عباد خدا براى عبادت و خدمت به خلق ، امر به معروف و نهى از منكر ، حلّ مشكلات مسلمين ، و آمادگى جهت جهاد و مبارزه با دشمنان خدا و انسانيت است .

مسجد مركزى است كه امروز قدرش مجهول ، و فرداى قيامت براى آنان كه حقّش را ادا نكردند علت بزرگ ترين اندوه و حسرت ، و واسطه شرمسارى و خجالت در پيشگاه حضرت دوست است !

مسجد در قرآن
كتاب خدا براى مسجد فضيلتى بس بلند و مقامى بس ارجمند قائل است ، كه توجه به عمق آن آيات ، انسان را به معنويت و روحانيت و ارزش مسجد آگاه مى نمايد .

آنان كه با مسجد دشمنى بورزند ، و دست به خرابى ظاهر و باطن مسجد بيالايند ، و سعى در تعطيل بناى مسجد يا متوقّف شدن مسائل الهى در آن كنند ، بنا به فرموده قرآن از ستمكارترين مردم روى زمينند .

( وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِي خَرَابِهَا أُولئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهَا إِلاَّ خَائِفِينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الاْخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ) .

كيست ستمكارتر از آن كه مردم را از ذكر خدا در مساجد باز دارد ، و كوشش در خرابى آن نمايد ، چنين گروه در مساجد درنيايند ، جر آن كه بر خود از اعمال زشت خويش ترسان باشند ، اين گروه را در دنيا ذلت و خوارى نصيب است و در آخرت داراى عذاب بزرگى هستند .

تفسير پرتوى از قرآن با استفاده از آيات و روايات و مسائل تاريخى و طبيعى وغريزى ، در ذيل اين آيه چنين مى گويد :

مگر جز اين است كه غرائز و قواى حيوانى در آدمى منشأ هر ستم و تجاوز است ؟

تنها محيطى كه اين غرائز را محدود ، و وجدان حق جويى و عدالت خواهى را بيدار و فعال مى گرداند ، همان محيط هائى است كه به نام خدا ، و حق و عدل بر پا گشته و به نام مسجد ، كه محل سجده براى خدا و اخضاع سركشى هاست ناميده شده است .

اگر خودبينى و امتياز جوئى آدمى و صورتها و انديشه هاى ناشى از آن در حريم مساجد راه يافت ، صورت و معناى خدائى مسجد را ويران مى كند و ظاهر آن را از رونق مى اندازد .

چون مساجد ويران گرديد ، بند وحدى براى سركشى غرائز نمى ماند و جلو هر ستمى باز مى گردد ، پس آنان كه ديگران را از مساجد ممنوع و به خود محدود مى سازند و نور فطرت خدائى را خاموش و نام غير خدا را بلند مى كنند از هر ظالمى ظالم ترند !!

بعضى از مفسران اين آيه را نازل در پيش آمد حديبيه و منع مشركين عرب ، رسول اكرم و اصحابش را از ورود به مكه دانسته اند ، گرچه اول آيه با اين داستان تطبيق مى كند ولى آخر آيه ( وَسَعَى فِي خَرَابِهَا ) با اين شأن نزول درست نمى آيد ، چون مشركين عرب هيچگاه در خرابى كعبه نكوشيدند ، بلكه هميشه به پا نگهدارنده و آباد كن دب آن بودند ، مگر آن كه مقصود ، تنها خرابى معنوى و از جهت ذكر خدا باشد .

به هرحال ظاهر آيه را نمى توان ناظر به واقعه مخصوصى دانست ، و هيچ قرينه اى براى چنين تطبيقى در ميان نيست ، اين آيه بيان حقيقى است كلى و شامل حوادث گذشته مانند خرابيهاى بيت المقدس و زمان نزول آيه مانند منع مشركين در واقعه حديبيه و آينده مانند خرابيهاى صليبى ها و قرامطه از مساجد و همچنين بى رونق شدن معابد و مساجد امروز كه همه نتيجه و آثار شوم اختلاف و تضاد منتسبين به اديان است كه معابد و مساجد را سنگرى براى انشاء و ابراز اختلافات و تأمين هواها و منافع خود ساخته اند .

شايسته مقام مساجد و پاسدارى پايه گذاران و طرفداران آن اين است كه با قلبى هراسناك از خوف خدا و مسؤوليت نسبت به مساجد در آن درآيند تا ديگران را به خشوع و سجده وادارند .

نه آن كه بر خدا و خلق سركشى نمايند ، و مساجد را به صورت پايگاه تحميل انديشه ها و سنگر جنگ آراء و عقايد شخصى خود گردانند .

يا چون مساجد را از صورت اصلى خود خارج كردند ، و نسبت به آن خائن گشته ، و چون وظيفه پاسدارى آنها را انجام ندادند ، در حقيقت از آن بيگانه و رانده شدند و جز در حال ترس و نگرانى نبايستى در آن وارد شوند .

يا آن كه با اختلافات خود ، چون مانع باطنى براى مردم در مساجد پيش آوردند و به خرابى آن كوشيدند و آن را از وضع اولى منحرف ساختند ، يگانه پايگاه خود را سست و راه را براى غلبه ديگران باز كردند ، تا آنجا كه در مساجد كه محل امن و آرامش است ، خود جز با هراس و نگرانى نتوانند وارد شوند .

آن گروه هائى كه رابطه و اجتماعاتشان بر اساس دين ، و پايگاه قدرتشان مسجد است ، همين كه اساس و مركزيت پايگاهشان سست و بى پا گرديد ، قدرتشان به ضعف و عزتشان به ذلت بر مى گردد ، و بيش از زبونى در دنيا عذابهاى بزرگترى در پيش دارند .

مسؤوليت مسلمانان نسبت به مسجد خيلى مهم و سنگين است ، مسلمان بايد در حفظ ظاهر و باطن مسجد بكوشد ، و وجودش كانون جاذبه مردم به سوى مساجد باشد .

ائمه مساجد لازم است آراسته به علم ، تقوا ، بينش ، شم پرقدرت سياسى ، و پيراسته از صفات مذموم و داراى حسنات اخلاقى باشند ، تا در سايه كمالات آنان مردم به مساجد هجوم كرده ، بر غرائز و سركشيهاى آنان زمام و مهار الهى بخورد .

( قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِد وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ).

بگو پروردگار من شما را به عدل و درستى و رعايت ميانه روى در همه امور امر كرده ، و نيز فرموده در هر مسجد روى عبادت به حضرت او آريد و آن جناب را از سر اخلاص بخوانيد ، چنانكه شما را اول آفريد ديگر بار به سويش باز مى گرديد .

( إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسَى أُولئِكَ أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ ) .

منحصراً عمارت مساجد خدا به دست كسانى است كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده ، و نماز به پا دارند ، و زكات مال بدهند ، و از غير خدا نترسند ، آنها اميدوار باشند كه از هدايت يافتگان اند .

( لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ ، فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ ) .

هر آينه مسجدى كه از اول اساس و بنيانش بر تقوا استوار شده ، سزاوارتر است در آن به عبادت قيام كنى ، در آن مردانى هستند كه عاشق پاك شدن اند ، و خداوند دوستدار پاك شوندگان است .

از آيات شريفه اى كه ذكر شد ، روشن مى شود كه خداوند بزرگ به مساجدى كه به دست مردم مؤمن بنيان گذارى شده ، و مسلمانان در آن مساجد خود را به تربيت و فضيلت مى آرايند ، و از اين مراكز به تزكيه نفس و محدود كردن غرائز و آبادى دنيا و آخرت اقدام مى كنند سخت علاقه مند است ، و در مرحله بعد استفاده مى شود كه اگر مساجد از نظر هدايت آباد شد ، و آبادى هدايت آن هم بستگى به عمل مردم و علما به شرايط مسجد دارد ، مسلمين در تمام جبهه هاى حيات و زندگى بر دشمنان خود پيروز و داراى عزت دارين خواهند بود !!

مسجد در روايات
روايات و احاديث اسلامى ، در زمينه مسجد مسائل بسيار مهمى را طرح كرده اند ، كه جداً بر تمام مسلمين لازم است آن مسائل را رعايت كرده و از اين خشنودى حضرت حق و پيامبر و ائمه را جلب كنند .

سَمِعْتُ أَباعَبْدِاللهِ (عليه السلام) يَقُولُ : شَكَتِ الْمَساجِدُ إِلَى اللهِ تَعالى الَّذينَ لا يَشْهَدُونَها مِنْ جيرانِها ، فَأَوْحَى اللهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَيْها : وَعِزَّتي وَجَلالي لا قَبِلْتُ لَهُمْ صَلاةً واحِدَةً وَلا أَظْهَرْتُ لَهُمْ فِى النّاسِ عَدالَةً وَلا نالَتْهُمْ رَحْمَتي وَلا جاوَرُوني في جَنَّتي .

راوى مى گويد از حضرت صادِ (عليه السلام) شنيدم ، مساجد به پروردگار عالم از همسايگانى كه در آن شركت نمى كنند ، شكايت بردند ، خطاب رسيد ، به عزت و جلالم سوگند ، در صورت استخفاف به مساجد يك نماز از آنان قبول نمى كنم ، و آنان را به عدالت در بين مردم آشكار نمى نمايم ، و به رحمتم نمى رسند ، و در بهشت مجاور من نخواهد بود .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : كُونُوا فِى الدُّنْيا أَضْيافاً ، وَاتَّخِذُوا الْمَساجِدَ بُيُوتاً وَعُودُوا قُلُوبَكُمُ الرِّقَّةَ وَأَكْثِرُوا مِنَ التَّفَكُّرِ وَالْبُكاءِ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ ، وَاجْعَلُوا الْمَوْتَ نَصْبَ أَعْيُنِكُمْ وَما بَعْدَهُ مِنْ أَهْوالِ الْقِيامَةِ تَبْنُونَ ما لا تَسْكُنُونَ وَتَجْمَعُونَ ما لا تَأْكُلُونَ فَاتَّقُوا اللهَ الَّذي إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ .

پيامبر خدا فرمود : در دنيا مهمان باشيد ، اين دلبستگى ها و آرزوها شايسته مهمان نيست ، مساجد را به عنوان خانه اصلى خود بگيريد ، دلها را به رقت عادت دهيد ، زياد انديشه كنيد ، و از خشيت حق گريه داشته باشيد ، موت و اهوال قيامت را نصب العين قرار دهيد ، اين چه زندگى غلطى است كه ساختمانى كرده ايد كه در آن سكنى نداريد ، و آنقدر جمع كرده ايد كه براى شما قدرت خوردن نيست ، از خدائى كه به سوى او باز مى گرديد پروا كنيد !

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : رفت و آمد به مسجد يكى از هشت منفعت را دارد :

برادرى كه برادريش سود خدائى دارد ، تحصيل علم جديد و تازه ، دانستن آيه محكمه ، برخورد به رحمت منتظره ، ياد گرفتن كلمه هدايت كه انسان را از گمراهى برهاند ، شنيدن كلامى كه راهبر به سوى راه خداست ، ترك گناه از ترس حق يا حياء از حضرت بارى .

قالَ عَلِىٌّ (عليه السلام) : لَيْسَ لِجارِ الْمَسْجِدِ صَلاةً إِذا لَمْ يَشْهَدِ الْمَكْتُوبَةَ فِى الْمِسْجِدِ إِذا كانَ فارِغاً صَحيح .

على (عليه السلام) فرمود : همسايه مسجد اگر از هر جهت فراغت و صحت داشته باشد ، بايد براى نماز واجب به مسجد بيايد ، كه با بودن فراغت و صحت حق نماز در جاى ديگر براى او نيست .

پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : هركس به مسجدى از مساجد خدا برود ، براى هر قدم او تا به منزل برگردد ، ده حسنه و محو ده سيئه و بالا رفتن ده درجه است .

عَنِ النَّبِيِّ (صلى الله عليه وآله وسلم) قالَ : يَجييءُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَلاثَةٌ يَشْكُوَ : الْمُصْحَفُ ، وَالْمَسْجِدُ ، وَالْعِتْرَةُ ، يَقُولُ الْمُصْحَفُ : يا رَبِّ حَرَّقُوني وَمَزَّقُوني وَيَقُولُ الْمَسْجِدُ : يا رَبِّ عَطَّلُوني وَضَيَّعُوني ، وَتَقُولُ الْعِتْرَةُ : يا رَبِّ قَتَلُونا وَطَرَدُونا وَشَرَّدُونا ، فَأَجْثُوا لِلرُّكْبَتَيْنِ فِى الْخُصُومَةِ فَيَقُولُ اللهُ أَنَا أَوْلى بِذلِكَ .

رسول خدا فرمود : در قيامت سه چيز به حضرت حق شكايت برند : قرآن ، مسجد ، عترت .

قرآن مى گويد پروردگارا مرا از نظر معنى تغيير داده و پاره كردند ، مسجد مى گويد : پروردگارا مرا بيكاره گذاردند و ضايع نمودند ، عترت مى گويد : الهى ما را كشتند ، و راندند و آواره كردند ، پيامبر مى فرمايد : من براى احقاِ حق اينها در پيشگاه حضرت حق زانو مى زنم ، خداوند مى فرمايد : من به محاكمه خائنان به اين سه برنامه سزاوارترم .

در شرح اين حديث آمده : مراد از مصداِ اتم مسجد در اين روايت مسجد پيغمبر است كه در حقيقت در زمان آن حضرت مركز حكومت اسلامى بود و بايد از آنجا عدالت و احكام حقيقى قرآن به همه جاى جهان پراكنده شود .

و مصداِ كامل طرف خصومت اين سه چيز غاصبين خلاف اسلام اند ، كه قرآن مجيد را به رأى خود تفسيبر كردند ، و احكام آن را كه متضمن نظام عدالت عمومى بود پاره پاره كردند ، و استفاده از مزاياى آن را به عرب و اشراف قريش و بنى اميه اختصاص دادند و ديگران را محروم كردند .

با اينكه قرآن برابرى و برادرى را براى همه بشر آورده ، و همه نژادها و تيره ها در پيشگاه او برابر ، و فضيلت وابسته به تقوا است .

پاره پاره شدن احكام الهى قرآن در حقيقت پس از مرگ پيامبر به دست غاصبيت شروع شد ، و خليفه دوم در طول مدت خود جامعه اسلامى را طبقه طبقه كرد :

عرب ها را طبقه اشراف قرار داد و بر سر مردم مسلط ساخت ، قانونهائى وضع كرد كه مسلمانان غير عرب را از حقوِ اجتماعى اسلامى محروم كرد ، و به همدستى همكاران و احزاب هم فكر خود نظامات عمومى اسلامى را تكه تكه كرد ، و در دوران بنى اميه كه با حكومت عثمان آغاز شد نظريات خليفه دوم به اوج ترقى رسيد ، و بنى اميه در دوران صد ساله حكومت خود آن نظريات را قانون اساسى خود قرار دادند !!

بنى اميه در آن نظريات به اندازه اى پافشارى كردند ، كه قرآن و اسلام و مساجد و عترت به كلى تنهاى از جامعه ماندند ، و جز سلطنت غاصبانه و ديكتاتورى به وسيله نژاد بنى اميه و سپس بنى عباس براى مسلمين چيزى نمايند !!

حتى ظاهر قرآن در زمان عثمان سوزانده شد و در زمان وليد به وسيله وليد قرآن مجيد تيرباران و تكه تكه گشت .

و مسجد كه رمز حكومت اسلامى و اساس پخش تعليمات الهى بود در زمان بعد از پيامبر تعطيل و حكومت عادلانه تبديل به حكومت عربى ديكتاتورى گرديد و با تعطيل مسجد پيامبر در حقيقت همه مساجد عالم از هويت اصلى و ذاتيش تعطيل شد ، و از مساجد جز يك سلسله برنامه هاى خشك و ظاهر چيزى نماند .

و اما عترت پيامبر ، آن چنان دچار سختى و فشار زندگى شدند ، كه عترت و اهل بيت هيچ پيامبرى و هيچ مسلمانى به اندازه آنان رنج و زحمت نديد ، داستان كربلا ، و واقعه طف و حره و ساير حوادث كه در تاريخ ضبط است نشانگر سختى هاى طافت فرسائى است كه عترت نبى اكرم از دست مردم به ظاهر مسلمان كشيدند .

پيامبر اسلام فرمود : در تورات نوشته شده : خانه هاى من در زمين مساجد است ، خوشا به حال بنده اى كه در خانه اش تطهير كند و در مسجد به زيارت من آيد ، بر من است كه كرامت نصيب زائرم كنم ، آنان كه در تاريكى شب به مساجد مى آيند ، بشارت به نور درخشان در قيامت بده .

پيامبر فرمود : براى مساجد مردمى است كه از شدت علاقه و توجه به مسجد ، گويى مانند ميخهاى كوبيده به مسجدند ، ملائكه همنشين آنانند ، چون غايب شوند ، از آنان جستجو كنند ، و به هنگام بيمارى از آنان عيادت نمايند ، و به وقت حاجت به آنان كمك دهند .

امام صادِ (عليه السلام) از پدرانش از على (عليه السلام) نقل مى كند : همسايه مسجد را نماز نيست مگر در مسجد ، مگر اينكه براى او عذرى يا علتى باشد ، عرض كردند : همسايه مسجد كيست يا اميرالمؤمنين فرمود : كسى كه اذان را مى شنود .

پيامبر فرمود : نشستن در مسجد به انتظار صلات ، عبادت است .

پيامبر فرمود : هرگاه خداوند اهل قريه اى را ببيند كه در گناه اسراف مى كنند ، ولى سه نفر مؤمن در آنهاست خطاب مى كند ، اى اهل گناه اگر در ميان شما مؤمنين متحابين به جلالم نبودند كه به خاطر نماز آنان زمين و مساجدم آباد است و از ترس من در سحر در حال استغفارند هر آينه عذابم را بر شما نازل كرده و باكى نداشتم .

پيامبر فرمود : نشستن در مسجد به انتظار نماز عبادت است ، اگر حدثى در آن نباشد ، گفتند : حدث چيست ؟ فرمود : غيبت
پاكان و صديقان
تا اينجا به مناسبت كلمه مسجد ، شرحى كه از نظر آيات و روايات نسبت به مسجد لازم بود دانستيد . اكنون به خواست الهى به شرح روايت پرداخته مى شود .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

چون به در مسجد رسيدى ، به حقيقت بدان كه ، قصد و نيت كرده اى كه به در خانه سلطان بزرگ و عظيم الشأنى ببروى و به بساطى راه يابى كه در آن بساط جز براى پاكان راهى نيست ، و براى غير صديقان براى احدى اذن جلوس در آن بساط و بارگاه وجود ندارد .

مگر در كتاب «مناقب ابن شهرآشوب» و «روضة الواعظين» فتّال نيشابورى نخوانده اى :

وجود مقدس حضرت امام حسن مجتبى چون وضو مى ساخت بند بند بدنش مى لرزيد و رنگ مباركش زرد مى شد ، چون سبب اين حالت را از حضرت مى پرسيدند مى فرمود : سزاوار است كسى كه مى خواهد در پيشگاه حضرت ربّ العرش به بندگى بايستد ، رنگش زرد شود ، و در مفاصلش رعشه افتد !

و چون به مسجد مى رفت ، وقتى درِ مسجد قرار مى گرفت سر به جانب آسمان بر مى داشت و مى گفت :

إلهي ضَيْفُكَ بِبابِكَ يا مُحْسِنُ قَدْ أَتاكَ الْمُسيءُ فَتَجاوَزْ عَنْ قَبيحِ ما عِنْدي بِجَميلِ ما عِنْدكَ يا كريم .

اى خداى من ، اين مهمان تو است كه به درگاه لطف و كرم و مرحمت و محبّتت ايستاده ، اى مولاى نيكوكارم بنده اى تبه كار به نزدت آمده از كردار زشتش به خوبى هايت درگذر اى بزرگوار .

خداوند بزرگ را از ديدگاه قرآن مجيد در نظر بگيريد :

( لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ ) ، ( اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ) ، ( لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ) ، ( لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ ) ، ( فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ) ، ( اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ) ، ( لَهُ الْحَمْدُ فِي الأُولَى وَالآخِرَةِ ) ، ( وَمَا مِنْ إِله إِلاَّ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ) ، ( وَهُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ ) ، ( وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ) ، ( وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ) ، ( وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ) ، ( وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ) ، ( وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ ) ، ( وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء مُحِيطاً ) ، ( وَكَانَ اللّهُ غَنِيّاً حَمِيداً ) .

او رحمان و رحيم است ، او حى و قيوم است ، او عزيز و حكيم است ، او زنده كننده و ميراننده است ، برتر است ملك حق ، او صاحب عرش عظيم است ، حمد در دنيا و آخرت براى اوست ، الهى جز الله واحد قهار نيست ، او حكيم و عليم است ، او صاحب فضل عظيم است ، او شنوا و دانا است ، او آمرزنده و مهربان است ، او وسعت دهنده و دانا است ، او به هر چيزى دانا است ، او به هر چيزى محيط است ، اوست غنى حميد .

ساير اوصاف جمال و جلال و كمال او را نيز در قرآن ببينيد ، آنگاه به روايات بسيار مهم اسلامى در باب توحيد و اوصاف حضرت حق بنگريد ، سپس با حوصله اى كامل و دقتى وافر در صنع و آفرينش حضرت دوست نظر كنيد : در آفرينش خود ، و آنچه به شما عنايت شده ، در آفرينش موجودات ارضى ، سمائى ، بحرى ، برى ، ذره بينى و خلاصه از عرش تا فرش ، در كتبى كه با استناد به قرآن و روايات ، يا پيشرفتهاى علمى نوشته شده توجه بيشترى نمائيد تا در حد ظرفيت عقلى و وجدانى خود به عظمت حضرت حق پى برده ، آنگاه بفهميد وقتى به مسجد مى رويد در خانه كدام ملك عظيم هستيد ، و بدانيد كه كدام قدم در آن پيشگاه مقدس و بارگاه قدس راه دارد ؟!

آيا با بار گناه ، و دل سياه ، و آلوده بودن به رذائل نفسى و دور بودن از نيت پاك و عمل صحيح و خلاصه بدون پاك بودن درون و برون و مستقيم بودن ظاهر و باطن امكان ورود به مقام حضرت دوست هست ؟!

با اين نحوى كه اكثر مردم زندگى مى كنند كه : آلوده به انواع گناهان و تخلفات اعضا و جوارح اند ، و اكثراً حقوِ حقه يكديگر را رعايت نمى نمايند ، و به مسائل الهى و معارف حقه اهميت نمى دهند ، و در مقام كسب نو نيستند ، امكان ورود به محضر حضرت يار به حق يار قسم نيست ، مگر اينكه از تمام آلودگيهاى ظاهر و باطن دست بردارند ، آنگاه به سوى حريم حضرت او حركت كنند .

به قول عارف حكيم ، بيناى دقائق صفاى اصفهانى :

دلى كه زير پر باز زلف دلبر نيست***اگر به ساعد شاهست بازكش پر نيست
سرى كه نيست گدايان عشق را در پاى***بپاى زن كه گر از پادشه بود سر نيست
گمانم از نظر آفتاب بى خبر است***كسى كه هندوى آن آفتاب منظر نيست
سكندرى فتد از عكس روى مات به دل***ولى چه سود كه آئينه ات برابر نيست
بجو زخشت من اى تشنه لب زلال حيات***كه خشت من كم از آئينه سكندر نيست
برون زخويش مزن خيمه اى مسافر عشق***كه جز به خلوت دل دستگاه دلبر نيست
به گنج باد كف خاك كوى او ندهم***كه كيماى مرا دست و كمتر از زر نيست
توانگريم و گدائيم و در طريقت ما***كسى كه نيست گداى درى توانگر نيست
قرآن مجيد ، راه به سوى حريم قرب را به روى پاكان و دارندگان مل صالح باز مى داند ، آنجا كه مى فرمايد :

( مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ ) .

هركس خواهان عزت و سربلندى است بداند ، كه همانا در ملك هستى تمام عزت خاص خداست ، روح پاك آسمانى به سوى خدا بالا رود و بالا برنده آن عمل صالح است ، و هر آن كه به مكر و تزوير اعمال بد انجام دهد بر او عذاب سخت است ، و فكر مكرشان به كلى نابود است .

در مقدمه رباب نامه سلطان ولد به هفت مسأله بر مى خوريم ، كه به عنوان حركت عملى به سوى پاكى و صداقت از آيات قرآن و روايات گرفته شده كه با تلخيص و كمى تصرف در بعضى از لغات و عبارات آن لازم است بدانيم .

1 ـ انديشيدن در هر كار : پيامبر اسلام يك ساعت انديشيدن را از يك روز ، «وبه استناد يك نقل از يك سال و به استناد نقل ديگر از هفتاد سال» عبادت برتر دانسته «انديشه در صنع الهى ، چه در عالم نفس چه در عالم آفاِ چه در عالم شرع ، انديشه در ظاهر و باطن عالم ، انديشه در عمل و عاقبت آن ، انديشه در آخرت و حساب و كتاب و بهشت و عقاب» ، از علل راهبر به سوى پاكى و زندگى صحيح است .

2 ـ پاكى نيت : بيداران راه حق از لحاظ آفرينش و با توجه به قرآن و احاديث ، انسان را داراى دو جنبه جدا از هم مى شناسند : يكى جسم تاريك و فانى و بى ارزش ، و ديگرى روشنائى ايزدى يا روح خدائى كه بخش ارزشمند وجود انسان است ، و چون جسم ها اصولا يكسان است ، ضابطه تعيين ارزشها همان باطن و نيروهاى غير مادى است .

روى همين اصل ظاهر در نظر عارفان بهاى خود را از دست مى دهد ، زيرا كه با تظاهر مى توانيم ظاهر خود را نيكو جلوه دهيم ، يا كارى را براى جلب توجه ديگران انجام دهيم ، بى آنكه قلباً كوچكترين اعتقادى به عمل خود داشته باشيم .

اتفاقاً حديثى هم از پيغمبر باقى است ، مبنى بر اينكه خداوند به نيت ها توجه دارد نه به ظاهر و اعمال ظاهر انسانها ، چه بسا ممكن است كه كسى ما را به زبان ستايش كند ، اما دلى لبريز از نفرت و كينه نسبت به ما داشته باشد .

پس دلهاى پاك و نيات صادقانه معيار ارزشيابى در كارها است و خداوند به دلهاى پاك توجه مى كند .

گفت حق من ننگرم اندر عمل***نى در اين جسم كثيف پر دغل
ليك دارم دائماً در دل نظر***زان كه جز دل نيست از من باخبر
دل بود چون آينه شاهد منم***جز در آئينه نظر مى نفكنم
غير آئينه نخواهد خوب رو***كى بود چيزى چنان مطلوب او
اهميت و ارزش دل و آنچه در آن مى گذرد تا بدان جاست كه پيامبر اسلام فرموده :

مَنْ أَحَبَّ قَوْماً فَهُوَ مِنْهُمْ .

3 ـ دعا ، كه بايد با حركت و عمل همراه باشد : اصل ، قرار دادن نيت در خصوص كارها ممكن است اين اشتباه را در پى آورد ، كه گروهى بى هيچ كارى ، دست روى دست بگذارند و به اميد اينكه نيت فلان كار نيك را دارند ، دل خوش سازند .

متأسفانه بسيارى از مردم براى كارها كلاه شرعى درست مى كنند ، مثلا اگر دروغ مصلحت آميز را جايز بدانيم ، اما حدود «مصلحت» را تعيين نكنيم ، آيا كدام دروغ است كه در آن مصلحتى ملحوظ نباشد ؟

پس بايد توجه داشت كه ، اصل ، قرار دادن نيت ، از آن روست كه اگر كارى را با نيت درست شروع كنيم اما امكانات و قدرت ما براى كمال آن كافى نباشد يا مثلا به منظور اصلاح امرى آن را خراب تر كنيم از لحاظ شرعى و اخلاقى مسئوليتى متوجه ما نيست ، در صورتى كه امكان اصلاح آن از دست ما برود ، و گرنه در يك جا نشستن و دست روى دست گذاشتن هيچ مشكلى را حل نمى كند ، حتى اگر نيت انجام كارى را داشته باشيم ، چرا كه نيت راه رفتن به تنهائى كافى نيست كه ما را از جائى به جائى ببرد ، مگر اينكه راه رفتن و حركت را با نيت همراه سازيم .

در مورد دعا نيز وضع همين طور است ، درخواست چيزى از خداوند بى آنكه در جهت كسب آن كوشش كنيم ، كوچكترين اثر مثبتى نخواهد داشت .

دعا در حقيقت يعنى اقدام و كوشش در جهت مطلوب ، و اين درست همان مطلبى است كه به صورت مثل ساير درآمده است كه مى گويند :

«از تو حركت از خدا بركت» .

سلطان ولد براى روشن ساختن مطلب تمثيلى زيبا آورده است :

ساده مردى بود در يك مدرسه***احمقى بى حاصلى پر وسوسه
روز و شب در حجره گفتى اى خدا***عالمم گردان و بر من در گشا
ديگران در حجره ها پهلوى او***جمله در تكرار بودند و غلو
پر شده از بانگ هريك صحن و بام***جمله در بحث اصولين و كلام
بحث ايشان را مدرس مى شنيد***بر در و بر بام هريك مى دويد
روز و شب تا بيند ايشان در جهاد***چون همى كوشند در علم و رشاد
حرصشان چونست در تحصيل ها***تا از ايشان كيست افزون در ذكا
او همى گفتى همه شب كاى خدا***عالمم ساز و بزرگ و مقتدا
پس مدرس گفتش از روزن كه هان***روز و شب تكرار كن درست بخوان
او چنان پنداشت كان گفت از خداست***حرص تحصيلش زجان چون موج هاست
گشت از آن پس روز و شب مشغول او***همچو ياران ديگر در جستجو
خواندن و تكرار او بسيار كرد***پند را بشنيد و با آن كار كرد
بعد اندك مدت اندر علم دين***گشت او دانا و استاد گزين
باز مى گويد : خواجه اى براى خريدن غلام به بازار رفت ، يكى از غلامان ، بسيار از خود تعريف كرد و گفت : من محاسن زيادى دارم و يكى از آنها اين است كه نيازهاى خواجه را بدون آنكه بگويد درك مى كنم .

خواجه او را خريد و به خانه برد . پس از چند روزى ، خواجه تشنه شد ، اما هرچه منتظر نشست غلام آبى نياورد .

بر غلام بانگ زد كه تشنه ام آبى بياور ، اما او پاسخ نداد و حركتى نكرد ، تا آنكه خواجه از تشنگى برخاست و كوزه اى آب را به چنگ آورد و نوشيد ، آنگاه غلام گفت : اى خواجه اكنون بر من معلوم شد كه تشنه اى زيرا علامت نياز به چيزى حركت در رفع آن است .

4 ـ كشتن هواهاى نفس و دورى از شهوات : در وجود آدمى دو نيروى متضاد فرمان رواست .

نخست نيروئى كه اعمال نيك و شايسته را در نظر آدمى جلوه مى دهد و عارفان بر اساس اصول الهى آن را عقل نام نهاده اند ، و ديگر نيروئى كه از آن تعبير به نفس و هواهاى آن شده كه در برابر آن نيروى ايزدى است ، و اين نيرو راهبرنده به شهوات و بديها است و در حقيقت نيروى شيطانى و اهريمنى به شمار مى رود .

نفس تمايلات حيوانى را در وجود آدمى ، مى آرايد و آنگونه كه كودكان را با شيرينى مى فريبند ، انسان را به راه نادرست مى كشاند كه پايان آن جز تلخى و رنج نخواهد بود !!

مهم ترين اصل در مبارزه با نفس شناختن نيروهاى گوناگون آن است و گرنه هر لحظه اين امكان وجود دارد كه يكى از جنبه هاى اهريمنى نفس ، خود را در چشم انسان بيارايد و نيكو جلوه دهد ، و آن وقت گمراهى انسان قطعى است .

سلطان ولد نيروهاى ظاهرى و باطنى نفس را به ديو سياه و سپيد تشبيه كرده است .

او مى گويد : ديوان سپيد و سياه در نفوس مردمند ، حالهاى بد مثل ، زنا و قتل و حرام خوردن و غير آن ديوان سياهند ، و آن را همه كس مى بينند و مى دانند ، و حال هاى نيك مثل ترك دنيا كردن ، و به طاعت و عبادت و خير مشغول شدن از روى ظاهر به غرض آنكه خلق قبول كنند ديوان سپيدند ، آن را هركس نتواند ديدن و دانستن مگر كه اولياء كه ايشان را دائم نظر در باطن است و تمامت ديوان سياه و سپيد را در خود ديده اند و كشته اند ، و در همه هم مى بينند و مى دانند .

شهوات لذايذ خارج از حدود و مقررات الهى است ، كه در امروز گرچه ظاهر شيرين و خوش مزه اى دارد ، ولى فردا كه باطنش آشكار شد ، به صورت رنج ابدى و عذاب هميشگى گريبان انسان را خواهد گرفت !

در حديث نبوى آمده :

حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكارِهِ وَالنّارُ بِالشَّهَواتُ .

در تقرير اين حديث در رباب نامه مى فرمايد : هرچه تو را آن رنج و تلخ و ناخوش مى نمايد همچون خارستان ، آن راه بهشت است ، و هرچه تو را شيرين و گوارنده و خوش مى نمايد ، مثل خوردن ، و شهوت راندن و عيش و عشرت كردن ، همچون گلشن و سبزه زار آن راه دوزخ است .

پس هركه راه رنج را گزيد ، به گنج جنت رسيد ، و هركه راحت را اختيار كرد در محنت ابد افتاد و به نار دوزخ پيوست !

5 ـ مجاهده ، رنج كشيدن ، گرسنگى : گرفتار ماندن در دنياى مادى و فراموش كردن جوار حق موجب پرداختن به گمانها و انديشه هاى نفسانى است ، و هريك از اين نوع انديشه ها در حقيقت نوعى بت به شمار مى روند كه براى رسيدن به كمال ، بايد آنها را از ميان برداشت .

سلطان ولد ، اين گونه بت هاى فكرى را به پرده هائى تشبيه مى كند كه ميان بنده و حق كشيده شده است و بايد به نيروى رياضت و مجاهده آنها را از ميان برداشت .

6 ـ عبادت : كشتن هواى نفس و ترك خود و رياضت و مجاهدت هنگامى سودمند است كه با عبادت و خدمت در راه حق همراه شود و گرنه به استناد آيه پنجاه و شش سوره ذاريات :

( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ) .

چون مقصود حق از خلقت انسان عبادت بود ، هركه اينجا نكند در دوزخ گرفتار خواهد آمد .

7 ـ پيروى از ولى حق : اگر كسى شش مرحله گذشته را بدون ولى و راهنماى الهى طى كند بدون شك به جائى نمى رسد .

اگر كسى فى المثل هزاران سال عبادت كند ، و در رياضت و مجاهده باشد و دائم در حال انديشه ديده شود ، و به مبارزه با نفس سخت كوشا باشد ولى به پيامبر اسلام نگرود ، هم به جائى نمى رسد ، هم عباداتش مقبول نخواهد بود .

تمام برنامه هاى انسان در زمان پيامبر بايد زير نظر راهنمائى پيامبر و در زمان امام بايد زير نظر امام معصوم و در زمان غيبت بايد زير نظر عالم ربانى باشد .

چون اين هفت مرحله را گذر كنى ، به مرز پاكى و صداقت مى رسى ، و آن ارزش و اعتبار الهى را كسب كرده لايق ورود به بساط خدمت جانان ، و نشستن در مقام قرب او خواهى گشت كه حضرت صادِ (عليه السلام) مى فرمايد : لا يَطَأُ بَساطِهِ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ وَلا يُؤذَنُ لِمُجالَسَتِهِ إلاَّ الصِّدِّيقُونَ .

پاكان و صديقان را علائمى است كه در قرآن مجيد و روايات و آثار اسلامى آمده ، و اين نوشتار گنجايش بيان تمام آن علائم را ندارد ، ولى لازم است به برخى از آن علائم اشاره رود :

( الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالأَسْحَارِ ) .

صبر كنندگان در تمام حوادث و ابتلائات و آزمايشات الهى ، راستگويان و راست كرداران ، فرمانبرداران از خدا و رسول با لحاظ حال تسليم ، انفاِ كنندگان علم و مال و مقام و قدرت و آبرو در راه خدا و توبه كنندگان در سحرگاهان .

با طى اين مراحل گروهى از فرزندان با بركت آدم ، خود را به نقطه رضايت حق ، و بساط خدمت و مقام قرب رساندند ، و به جائى خود را متصل كردند كه درِ تمام فيوضات ربانى به روى آنان گشوده شد و آنچه را بايد ببينند ديدند ، و آنچه را بايد بشنوند شنيدند ، و آنچه را بايد بگيرند گرفتند .

كوردلان و نادانان و احمقان و راه نرفتگان چه مى دانند در اين بزم چه خبر است ، و چه مى فهمند كه اين واقعيات پر ارزش يعنى چه .

به قول عارف دل سوخته و شيداى جان افروخته حاج ميرزا حبيب الله خراسانى :

اى كه گوئى شاه خوبان را وفائى نيست هست***وى كه گوئى درد هجران را دوائى نيست هست***اى كه گوئى خضر و اسكندر همه افسانه بود
در جهان سرچشمه آب بقائى نيست هست***اين همه رخشنده گوهر از كجا گردد پديد
در جهان گوئى اگر بحر صفائى نيست هست***بس گهر شد سنگ وزر شدخاك وتن شد جان پاك***شمس معنا را مگر نور و ضيائى نيست هست
بس فقير آمد توانگر بس گدا شد پادشاه***شاه جانها را مگو جود و عطائى نيست هست
دوش در گوش دلم گفتا سروش اى دل مگو***شاه را چشم عنايت با گدائى نيست هست
گر تو زر صافى بيغش نديدى در جهان***از ره باطل چه گوئى كيميائى نيست هست
اين شهيدان را كه اندر زير تيغش بسمل اند***از لب لعلش مفرما خون بهائى نيست هست
( يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ ) .

ايمان واقعى و يقين حقيقى به حضرت حق و روز قيامت ، و امر به معروف و نهى از منكر براى اقامه فرهنگ الهى در زمين ، و سرعت در تمام برنامه هاى نيك ، آنان را در صف عباد شايسته و بندگان صالح قرار داده .

( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوا وَنَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزٌِْ كَرِيمٌ ) .

آنان كه ايمان آورند ، و از ديار كفر هجرت كردند ، و در راه خدا كوشش و جانفشانى نمودند و آنان كه مهاجران فى سبيل الله را پناه دادند و يارى نمودند ، آنها به حقيقت اهل ايمانند و هم آمرزش خدا و روزى نيكوى بهشتى مخصوص آنها است .

( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ) .

از گناه پشيمانان ، خداپرستان ، شكرگذاران نعمت ، روزه داران ، ركوع كنندگان ، سجده داران ، امر به معروف و نهى از منكركنندگان و نگهبانان حدود الهى همه اهل ايمانند ، و آنان را اى رسول ما به ثواب و سعادت و بهشت بشارت بده .

( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ ) .

مؤمنان واقعى آن كسانى هستند كه به خدا و رسول ايمان آوردند و سپس هيچ شك و ريبى در خود راه ندادند و در راه خدا به مال و جان جهاد كردند ، اينان به حقيقت اهل صدِ هستند .

آياتى كه در آن آيات مى توان علائم پاكان و صديقين را ديد زياد است ، كمتر صفحه اى از صفحات قرآن است كه در آن علائم و نشانه هاى اين دو طايفه ذكر نشده باشد .

روايات بسيارى هم در اين زمينه آمده كه در آن روايات به علائم پاكان و صديقين اشاره است .

براى يافتن علائم اين دو چهره پاك به روايات باب اخلاِ مراجعه كنيد ، كه در آن باب دريائى بى كران از معارف الهى مشاهده خواهيد كرد و در يك كلمه ، اگر بخواهيد بدانيد صديقين از چه خصائصى برخوردارند ، به صفات پاك مولى الموحدين اميرالمؤمنين مراجعه كنيد ، كه در روايت بسيار مهمى آمده منظور از صديقين در قرآن مجيد على (عليه السلام) است .

و مى دانيد كه وجود مقدس مولا حاوى و جامع تمام اصول و كمالات بود تا جائى كه خليل بن احمد پس از اندكى شناخت از على (عليه السلام) مى گويد :

إِسْتَغْناءُهُ عَنِ الْكُلِّ وَاحْتِياجُ الْكُلِّ إِلَيْهِ دَليلٌ عَلى أَنَّهُ إمامُ الْكُلِّ .

بى نيازى على در همه امور از همه ، و احتياج همه در تمام برنامه ها به او دليل بر اين است كه آن حضرت پيشواى همه است !!

در روايت آمده منظور از صادِ و مصدِ و صديق در قرآن مجيد على (عليه السلام)است .

روى اين حساب براى شناخت پاكان و صديقان بهترين و نزديكترين راه مطالعه حيات و شناخت اوصاف على (عليه السلام) است .

على (عليه السلام) منبع و سرچشمه علم ، عدل ، عفت ، عصمت ، عبادت ، كرامت ، شرف ، غيرت ، فضيلت ، احسان ، جود ، سخا ، عطا ، و تمام فضائل و كمالات است ، اين چنين انسان و هركس كه به اندازه استعداد و قدرتش از اين اوصاف برخوردار است به حريم مقدس دوست و بساط جناب يار راه دارد ، و براى او اذن مجالست هست ، زيرا از پاكان و صديقان است .

صداى عدالت انسانيت به ترجمه آقاى خسروشاهى در مقدمه جلد اول درباره كمالات على (عليه السلام) در جهت ايمان ، عصمت ، محبت ، وفا ، حكومت به حق و عدل ، امارت ، عدالت ، بزرگوارى ... مطالبى دارد كه خلاصه آن به اين شرح است
كمالات على (عليه السلام) پاك مرد بزرگ و صديق اكبر
آيا در تاريخ بشر از ثبات عقيده اى سراغ گرفته اى ، كه هيچ سستى در آن راه نيابد ، و از آتش فشانيها و زلزله ها بر او لرزه نيفتد ، و كدام زلزله اى براى عقيده شديدتر از اجتماع دشمنان بسيار ، و نيرومند براى تخطئه و تكفير ، و هرگونه گناهى كه از اين دو دارند ! مى تواند وجود داشته باشد ، و كدام آتش فشانى براى عقيده سوزنده تر از تهديد به مرگ محتوم و در انتظار و يا خود مرگ مى تواند باشد ؟ و علاوه آيا هيچ پرسيده اى كه مبارزه فقط به خاطر ايمان و عقيده ، كه سستى و انحراف در آن راه ندارد و در راه سود و نفع نيست و به دور ثروت و مال و جاه طلبى نمى چرخد چگونه مى تواند بود ؟

او يعنى پسر ابوطالب در تمام جوانب حيات فقط به خدا و شئون حق عشق مىورزيد ، و در تمام لحظات حيات جز به حضرت دوست انديشه نكرد ، و سخت ترين حوادث و مصائب كمترين اثرى در عقيده و ايمان او به جا نگذاشت ، و بلكه آن حضرت براى تمام بشريت تا قيامت اسوه ايمان و اميرمؤمنان گشت .

آيا ، از دنيا خواسته اى براى تو از مهر و عاطفه اى سخن گويد ، كه از قلبى سرچشمه مى گيرد كه مالامال از مهر و شفقت است ، و از زبانى بيرون مى آيد كه جز صلح و سلامت بر آن جارى نگردد ، و از اينجا است كه او قدرت پيروزمندى است كه در پاى آن ، فريبندگيهاى زمين شكست مى خورند ، و اين در آن دورانى است كه سودپرستى و آزمندى ، استثمار و احتكار منافع بر مردم حكومت مى كند، و دشمنان على به خاطر آنها با هم مى جنگند و سپس در برابر صاحب اين قلب و زبان پرمهر و محبت و براى نبرد با آن يكى مى شوند و متحد مى گردند .

آيا در قاموس لغات و كلمات معنى عصمت و بى گناهى را دريافته اى ، لغت ها و كلمه اى كه مردم آن را به كار مى برند ، مى نويسند و در زندگى خود كم يا زياد با آن به سر مى برند و هركسى به حكم تكوين خود ، چيزى از آن بهره مى برد و همه هم زادان آن از قبيل : پاكى دل ، صفاى نيت ، صفاى محض به سوى آن مى خوانند .

و اگر بخواهى كه آن را در چيزى محسوس و مادى نشان دهى و به اشك هاى شب و شبنم صبح دم آن را تشبيه كنى ، كار درستى نكرده اى ، زيرا بى گناهى و عصمت پاكى انسان است نه مولود شب و صبح ، بى گناهى محض و عدم آلودگى از قلب سليم و دل پاك سرچشمه مى گيرد ، قلبى كه چنان بر صاحب خود تكيه دارد ، كه زمستان بر حرارت خورشيد !!

و چنان بر آن بستگى و پيوند دارد كه زمين بر آب ، تا آن را زنده و سرسبز و خزم سازد !

آيا بزرگ مردى را شناخته اى كه از عوامل محبت و وفا بيش از آنچه ديگران فهميده اند درك كرده بود .

و اين محبت و اين وفا در چهارچوب سرشت خالص او و آميخته با جان و دل او بود ، همه را دوست داشت ، و آن را به خود مى بست .

و در وفا نيز بر خود تكليف روا نمى داشت و از صميم دل دريافته بود ، كه آزادى قداستى دارد كه هستى و جهان خواستار آن است و هيچ چيز را به جاى آن نمى پذيرد ، و در محور آن هر عاطفه و هر فكرى دور مى زنند و بر محور آن محبت و وفا آزاد و بى قيد مى گردند ، و از اينجا است كه : بدترين برادران آن كسى است كه براى او تكلف بايد كرد ، و طبعاً بهترين آنها كسى است كه چنين نباشد .

آيا از فرمانروائى خبر دارى كه خود را از نان سير خوردن دور نگهدارد ، چه در آنجا يعنى در مملكت او كسانى يافت مى شوند كه سير نمى شوند ، و جامه نرم نپوشد در حالى كه در ميان افراد ملت هستند ، كسانى كه لباس خشن و درشت مى پوشند و درهمى را اندوخته خود نسازد كه در بين مردم نياز و فقر وجود دارد و به فرزندان و ياران خود وصيت كند كه غير اين راه و روش را نپيمايند و از برادر خود به خاطر يك دينار كه بدون حق از بيت المال طلب مى كرد بازخواست كند و ياوران و پيروان و فرمانداران خود را به خاطر يك گرده نان كه به رشوت از ثروتمندى گرفته و خورده اند به محاكمه بكشد و تهديد كند و بيم دهد و به يكى از فرماندهانش پيغام دهد كه :

سوگند صادقانه بر خداوند كه اگر او به كوچكترين چيزى از مال ملت خيانت ورزد ، چنان بر او سخت گيرد كه به اندك مال ، گران بار و بى آبرو گردد و ديگرى را بدين سخن كوتاه و زيبا و نغز مخاطب قرار دهد :

به من خبر رسيد كه زمين را درو كرده ، و هرچه زير پايت بود برگرفته اى و آنچه را به دستت رسيده خورده اى ، بايست حساب دهى و وضع خود را به من گزارش كنى .

و بر سومى از كسانى كه رشوه مى گرفت و به نام بينوايان جيب و كيسه خود را پر مى كرد ، و به عياشى و خوشگذرانى مى پرداخت چنين وعده مى دهد :

از خدا بترس ، مال مردم را به خود آنان برگردان و تو اگر اين كار را نكنى و خداوند تو را به دست من برساند ، وظيفه اى كه در پيشگاه خداوند دارم درباره تو انجام مى دهم و با شمشيرم تو را مى زنم ، شمشيرى كه آن را بر كسى نزدم مگر آن كه به دوزخ سرنگون شد !!

آيا از ميان مردم ، سردار و اميرى را شناخته اى كه در زمان و مكان رياست ، به دست خود آسياب بچرخاند ، و نانى خشك درست كند كه آن را به زانو مى شكند ، و كفش خود را به دست خود وصله مى زند ، و از مال دنيا كم يا زياد چيزى را اندوخته و پس انداز خود نسازد ، زيرا هدف وى در زندگى آن است كه حق بينوايان و ستم ديدگان و بيچارگان را از استثمارگران و احتكارچيان باز ستاند و زندگى سالم و خوشى را براى آنان فراهم آورد .

او در فكر سير شدن و خوب پوشيدن و آرام خوابيدن نبود ، در حالى كه در قلمرو حكومت او ، كسى است كه اميد قرص نانى ندارد ، شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه وجود دارند و مى گفت ، و چه سخن ارج دار و نيكوئى است :

آيا فقط به اين اكتفا كنم كه به من پيشواى مسلمانان بگويند ، ولى در سختى هاى روزگار با توده شريك نباشم ؟!

و البته با اين منطق كم ارزش ترين چيزهاى دنيا در نزد او حكومت بر مردم است ، اگر نتواند حقى را برپا داشته و ستم و باطلى را نابود سازد .

آيا در مهد عدالت ، بزرگى را مى شناسى كه هميشه بر حق و حقيقت بود ، ولو آن كه همه مردم روى زمين بر ضد او متحد مى شدند ، و دشمنان او اگرچه كوه و بيابان را هم پر مى ساختند بر باطل و گمراهى بودند ، كه عدالت در او يك مذهب و يك امر اكتسابى نيست ـ گو اينكه بعداً خود روش و مكتبى شد ، و برنامه اى نيست كه سياست دولت آن را تشريح كرده و بوجود آورده باشد ، ولو اينكه اين نقطه هم در مد نظر وى بود ، و راهى نيست كه به طور عمد آن را بپيمايد تا در نزد مردم به مقام صدارت برسد ، ولو اينكه او اين راه را رفت و در دلهاى پاكان براى هميشه جا گرفت .

بلكه عدالت در بنياد و مبادى اخلاقى و ادبى او اصلى است كه با اصول ديگرى پيوند دارد ، و طبيعى است كه ممكن نيست او خود را بر ضد آن وادارد ، تا آنجا كه گوئى اين عدالت ماده اى است كه در اركان جسمى و بنيان بدنى او مانند مواد ديگر به كار رفته و وجود او را تشكيل داده اند و در واقع عدالت خونى باشد در خونش و روحى باشد در روحش .

مسيح بر فلك و شاه اوليا به تراب***دلم زآتش اين غصه گشته بود كباب
سئوال كردم از اين ماجرا زپير خرد***چو غنچه لب به تبسم گشود وداد جواب
به حكم عقل به ميزان عدل سنجيدند***مقام و مرتبه اين دو گوهر ناياب
نشست كپه ميزان مرتضى به زمين***به آسمان چهارم مسيح شد پرتاب
آيا در مركز دشمنى ها بزرگى را شناخته اى كه سودپرستان كه در ميان آنها گروهى از نزديكان و خويشان وى هم بودند ، با وى جنگيدند و آنها كه بر وى غلبه يافتند شكست خوردند و او كه شكست خورد پيروز گرديد ؟!

زيرا مفاهيم انسانيت ، پيروزمندان بر وى را منكوب و رسوا ساخت ، چون كه پيروزى آنها با حيله و مكر و توطئه و به خاطر به دست آوردن دنيا با شمشير ستمكارانه بود ، و او كه شكست خورد مقام بلندى يافت ، چون شكست او در روشنائى عقل و قلب ، متضمن جوهر شهادت ، در راه شرافت و فضيلت انسان و حقوِ بشر ، و به خاطر وصول به عدالت و مساوات بود ، و از اينجا است كه پيروزى آنان شكست بود و شكست او پيروزى بزرگى براى ارزش هاى انسانى انسان بود .

آيا تاريخ ، درباره جنگوى دلاورى كه فوِ العاده شجاع است ، پرسيده اى كه رزم جويان بر ضد خود را به خاطر اينكه انسان هستند دوست بدارد ، و تا آنجا در اين مهرورزى پيش برود كه به ياران خود ، آنها را توصيه كند ، در حالى كه او مصلح بزرگ و لايق و صالحى است كه مورد مكر و حيله و نيرنگ آنان واقع شده است ، و بگويد : تا آنها شروع نكنند با آنها نجنگيد ، و اگر به يراى خدا شكست خوردند ، آن كه را پشت كرد نكشيد ، و آن كه را فرار مى كند تعقيب ننمائيد ، و زخمى شدگان را زخم نزنيد و كمك كنيد و زنان را آزار نرسانيد .

سپس ده ها هزار نفرى كه جمع شده اند و به ناحق به خون وى تشنه اند ، آب را به روى او ببندند و به او پيغام دهند كه آب را تا مرگ وى به روى او خواهند بست و او آنها را از مركز آب عقب براند و آن را اشغال كند ، و آنگاه همان دشمنان را بر اين آب بخواند ، تا از آن بخورند ، همچنان كه خود و يارانش و مرغان هو از آن مى خوردند ، و كسى مانع نمى شد !!

و مى فرمود : پاداش مجاهد شهيد در راه خدا ، بزرگتر از آن كسى نيست كه قدرت يابد و عفو كند ، شايد كسى كه عفو مى كند و مى بخشد از فرشتگان باشد !!

و تا آنجا پيش مى رود كه بعد از آن كه دست جنايتكارى او را مورد سوء قصد قرار داد كه زندگى را به سبب آن بدرود گفت ، به عزيزان خود درباره قاتل خود چنين مى گويد : اگر ببخشيد به تقوا نزديكتر است .

جنگجوى شجاعى كه عوامل شجاعت عجيب ، و مردانگى بى نظير او با عوامل و محبت شگفت انگيزش ارتباط دارند .

او از كسانى كه عليه او توطئه مى چيدند ، در حالى كه قدرت داشت آنها را از بين ببرد ، فقط انتقاد نمود و آنها را توبيخ كرد ، و هنگامى كه براى توبيخ نزد آنها رفته بود ، تنها و سر برهنه و بى سلاح بود ، ولى آنها همه غرِ در سلاح بودند ، به طورى كه صورت آنها از خلال اسلحه به سختى پيدا بود ، پس با آنان از برادرى انسانى ، و دوستى ها ، سخن مى گويد ، و بر حال آنها گريه مى كند كه چرا در اين راه گام بر مى دارد ، تا آن كه آنان فقط خون وى را خواستار شدند ، او كه شمشير بى نوايان و محرومان است صبر و شكيبائى به خرج داد تا آنان جنگ را شروع كنند ، آنگاه آنان را از جايشان كند ، تكان داد ، درهم كوبيد و مانند گردبادى سهمناك كه ريگ هاى بيابان را بر هوا مى برد ، صفوفشان را از هم پاشيد و پراكنده ساخت .

او فقط كسانى را كه ياغى و متجاوز و ستمگر بودند و قصدى جز فساد و بدى و دشمنى نداشتند به خاك افكنده و نابود ساخت ولى در آن حال كه پيروز شد ، بر كشته هاى آنها گريه كرد ، در صورتى كه آنها كشتگان خودپرستى و هوسرانى بودند وهمين زشتى و پستى بود كه آنان را به اين راه كج و منحرف كشانده بود .

آيا هيچ رهبر جامعه اى را شناخته اى كه همه وسائل قدرت و ثروت در نزد وى گرد آيد به طورى كه بر ديگران فراهم نباشد ، آنگاه او از همه آنها در حسرت و دورى دائمى باشد ، و با اينكه حسب و نسب والائى دارد ، بگويد : هيچ حسبى چون تواضع نيست و دوستدارانش او را دوست بدارند و او بگويد : آن كس كه مرا دوست دارد پوشاك فقر را آماده سازد ، در دوستى او غلو كردند و او گفت : كسى كه مرا به طور غلوآميز دوست بدارد اهل نجات نيست و اين را وقتى گفت كه نخست خود را مخاطب قرار داده بود : خدايا بر من ببخشاى آنچه را كه مردم نمى دانند .

بر گروه ديگرى كه او را دوست نداشتند ، همانند نصيحت گوى خوش اخلاقى نصيحت كرد ، پند و اندرز داد ، او را دشنام دادند رفقا و يارانش ناراحت شدند ، و به ناسزاگوئى متقابل پرداختند به آنها گفت : من دوست ندارم كه شما ناسزا بگوئيد .

بر او بدى كرده و به دشمنى برخاستند و در غياب او حق وى را ادا نكردند و بر ضد وى توطئه چيدند و او مى گفت : برادر خود را با نيكى كردن عتاب و توبيخ كن و با نيكوكارى وى را باز گردان ، و برادر تو در دورى از تو ، قوى تر از تو بر پيوند با او نباشد ، و در بدى نيرومندتر از تو بر نيكى نباشد .

به او گفتند كه با بعضى از تبهكاران ولو براى مدتى كم كنار آيد تا حكومتش محفوظ بماند و او گفت : دوست تو كسى است كه تو را از زشتى باز دارد و دشمن تو آن باشد كه تو را اغفال كند و سپس افزود : راستى را اگر هم بر ضرر تو باشد بر دروغ اگر هم تو را سود رساند ترجيح بده .

به كسى كه نيكى كرده بود به جنگش آمد ، و او خود را مخاطب ساخت : كسى كه سپاسگزار نباشد تو را از نيكى و احسان باز ندارد .

از نعمت هاى زمين بر او تعريف كردند به گوينده نظرى افكند و گفت : حسن خلق چه نعمت خوبى است .

سپس خواستند او را به پيروزى به هر وسيله اى كه مقدور باشد مايل سازند ، چنانكه ديگران مى كنند و او فرمود : كسى كه گناه و زشتى بر او غلبه داشته باشد پيروز نگشته و آن كس كه با بدى و شر غالب گردد در واقع شكست خورده است .

از زشتى ها و بديهاى دشمنانش چيزهائى مى دانست كه ديگران نمى دانستند ، و او از آنها چشم پوشيده و گفت : بهترين اعمال مردان شريف چشم پوشى از چيزهائى است كه مى داند .

دشمنان و پيروان نادانش روزگار را بر او تنگ ساختند و چيزها مى گفتند كه در هر قلبى ايجاد بدبينى مى كرد و او در عوض هميشه تكرار مى كرد : در گفتارى اگر بتوانى احتمال نيك بدهى گمان بد مبر !!

آيا آن پيشواى دينى و رهبر مذهبى را شناخته اى كه به فرماندارانش درباره مردم چنين توصيه مى كند : مردم يا برادر دينى شما هستند ، يا انسانى نظير شما مى باشند ، با آنان از گذشت و اغماض خود چنان روا داريد كه دوست داريد خداوند از شما عفو و اغماض كند ، و آيا صاحب قدرتى را شناخته اى كه به خاطر برقرارى عدل و داد در ميان توده ، بر قدرت خود شوريد !! و آيا صاحب ثروتى را مى شناسى كه از ثورت و مال دست بشويد ، و فقط به قرص نانى اكتفا كند ، كه زندگى او را حفظ كند ، و زندگى در نزد وى فقط سود رساندن به برادران انسان اوست ، اما دنياهاى او بايد كسى غير او را بفريبد .

اين است آثار وجودى پاكان و صديقان ، آن هم مشتى از خروار و قطره اى از اقيانوس ، و وجبى از دو جهان !

اينان به خاطر پاكى و صداقت در بساط حضرت حق راه داشته و مأذون در مجالست با حضرت اويند .

اين فقير شكسته بال و خسته احوال در مدح حضرت ساقى كوثر چنين سروده :

على تنها ولى كردگار است***حريم كبريا را پرده دار است
على بُد مقصد و مقصود عالم***هم او بُد افتخار بزم آدم
على باشد قسيم جنت و نار***همان شير شجاعت روز پيكار
على يعنى جميع ماسوى الله***كه بر اسرار عالم هست آگاه
على مردان حق را رهرو راه***كه بُد بزمش مناجات سر چاه
على نور چراغ آفرينش***على حق و على عقل است و بينش
على مصدر براى هرچه مشتق***همه در قيد او او مرد مطلق
على صبح اميد دردمندان***وجود او پناه مستمندان
على قرآن ناطق بعد احمد***بلافصل او وصى بعد محمد
على روشنگر تاريخ عالم***گهر بر تاج فرِ اول آدم
على عنوان قلب مؤمن پاك***على نورى به خاك و روح افلاك
على برج هدايت را بود ماه***خدايش گفته در قرآن توئى راه
على عدل و على علم و على داد***جهان هرگز ندارد همچو او ياد
على اصلى بود ثابت به قرآن***ميان حق و باطل اوست فرقان
على حق را زهر سو ساعد آمد***نبى را در نبوت شاهد آمد
على يعنى بهشت جاودانى***فروغ پر بهاى زندگانى
على بستان عالم را گل عشق***جهان را حضرت او بلبل عشق
على بنيان اسلام است و آئين***به ميزان قيامت اوست شاهين
على باشد نشان وجه داور***همه پيغمبران را يار و ياور
على مسكين گداى خاك كويت***سيه روئى چو خال پاك رويت
آرى پاكان و صديقان را اوصافى ديگر و حيثيت و هويتى غير آن است كه ديگران را ، پاكان و صديقان را قلبى و روحى و نفسى و عملى غير عموم است .

اينان از هنگام شروع بيدارى و بينائى به تصفيه تمام وجود برخاستند ، و در خانه هستى خود غيرى باقى نگذاشتند ، كمال ذلت را يافتند تا عزيز شدند ، كمال خضوع و خشوع را آوردند تا سرور و امير گشتند ، به مرگ اختيارى مردند ، تا زنده شدند ، حقيقت بهشت و جهنم را در اعمال يافتند ، تا از جهنم براى ابد آزاد ، و مستعد ورود به بهشت الهى در قيامت شدند .

جلال و جمال و كمال و حقيقتى جز حضرت احديت نيافتند و آنچه غير او يافتند ، از شئون حضرت دوست يافتند .

و تا اين گونه نمى شدند به بساط خدمت راه نمى يافتند ، و اذن مجالست براى جلوس در مقام قرب نمى يافتند .

سعيد الدين سعيد فرغانى در شرح تائيه ابن فارض در شرح اين بيت كه به عنوان مقول قول حق است :

أَتَيْتَ بُيُوتاً لَمْ تَنَلْ مِنْ ظُهُورِها***وَأَبْوابُها عَنْ قَرْعِ مِثْلَكَ سُدَّتْ

مى فرمايد :

كه راه به بارگاه عشق و وصل حضرت ما ، جز نيستى و فناى حقيقى نيست ، و خانه هاى اسماء و صفات حضرت ما كه مراتب وصل حقيقى اند ، با آشيانه هاىوجود مقيد مجازى ، و اسماء و صفات مستعار امتيازى تو ، پشتاپشت افتاده اند ، من جهة القدوم و الحدث .

پس تا يك سر موى از هستى مقيد تو و اضافت اسماء و صفات از قول و فعل و علم و عمل و غير آن ، به خودى خودت در تو باقى و ثابت است ، و تو در بند آنى ، كه آن را وسيلت وصول به جناب وصل ما سازى ، چنان است كه مى خواهى كه در خانه هاى مراتب وصل حضرت ما ، از راه پشت بام درآئى ، و هرگز كسى اين را ميسر نشود ، و از اين راه بى راهى بقاى هستى و آگاهى مضاف به تو كه پشت و بام اين خانه هاست ، هيچكس به اين خانه هاى مراتب وصل ما نرسيده است و نتواند رسيد .

چه اطراف اين بارگاه از باروى عزت :

( إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً ) .

و سد محكم :

( وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرِّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا ) .

حصنى عظيم منيع دارد ، و باز درهاى آن خانه هاى اسماء و صفات كه مراتب وصل مااند و آن درهاى محض فنا و محو آثار و حظوظ است ، بالكليه از كوفتن چون توئى كه هنوز از سر حظوظ خود برنخاسته اى و لذت وصال ما به قيتى از هستى خود مى طلبى چنان بسته است كه هرگز به اين كوفتن تو گشاده نشود !!

به قول فيض آن مست جام عشق :

دل بكن جانا از اين دير خراب***كآسمان در رفتنت دارد شتاب
گر نكندى بسته ماند اينجا دلت***تو بمانى بيدل آنجا در عذاب
حسرتى ماند به دل آن را كه داد***دل بچيزى كو نشد زان كامياب
هست دنيا چون سرابى تشنه را***تشنه كى سيراب گردد از سراب
آيدت هر دم سرابى در نظر***سوى آن رانى به تعجيل و شتاب
آن نباشد آب و ديگر همچنين***هرگز از دنيا نگردى كامياب
خل غير الله اقبل نحوه***هرچه بينى غير حق زان رو بتاب
درد را بگذار و صافى را بگير***بگذر از قشر اى دل و بستان لباب
تا شوى با جان عالم متصل***تا شوى از روح عالم كامياب
گفت با تو فيض اسرار سخن***فهم كن والله اعلم بالصواب
چون نفس از شوائب رذايل و ملكات شيطانى ، و هواجس ابليسى پاك گردد ، و به حسنات و محامد آراسته شود ، و در تمام شئون حيات جانب صدِ و صداقت پيش گيرد لايق قرب و مأذون در مجالست با حضرت دوست خواهد گشت .

عمده عاملى كه راه انسان را به جانب آن جناب باز مى كند تزكيه نفس و تصفيه جان از برنامه هائى است كه مورد پسند حضرت مولا نيست .

در مشارِ در شرح يكى از ابيات قصيده گويد :

بدان كه نفس را به حسب سه حالت سه صفت است :

اول : اماريت بالسوء قال الله تعالى :

( إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةُ بِالسُّوءِ ) .

و اين صفتش در حالى است كه هنوز او را از پس پرده طبع به الوهيت الله تعالى كه خالق و مبدء اوست و لابدى عود و رجوع به حكم :

( إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً ) .

به او هيچ شعورى حاصل نشده است ، تا لاجرم مطمح نظرش به كلى طلب حظوظ و لذات حسى و وهمى و دنيوى است ، و همت و طلبش به كلى بر انهماك در آن نوع مقصور .

دوم : صفت لواميت ، قال الله تعالى :

( وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ) .

و اين به حسب حاتى است كه او را از پس حجب و پرده هاى طبيعت از لابدى عدد و حقيقت : منه بدأ و اليه يعود ، آگاهيئى كه عبارت از آن اسلام است حاصل آيد ، تا در اقوال و افعال و حركات و سكنات ، و استيفاى حظوظ و لذات شرع را كه ضابط آن آگاهى است ، قبله خود سازد و از مقتضاى او هيچ تجاوز ننمايد .

اما اگر وقتى احكام حجب قوى و غالب شود ، و حكم آن آگاهى پوشيده گردد ، تا در مباشرت افعال و استيفاى لذات از آن ضابط كه شرعست مجاوزت كند ، و صاحبش را بر ترك شهوات و ارتكاب لذات ملامت نمايد ، و لكن باز چون به استحظار آن آگاهى اثرى از او سر برزند و به حكم شرع ، او اعنى نفس را در طلب آن شهوت و لذت بيرون از آن ضابط عصيان كنند و از استيفاى آنش منع كنند در حال به حكم و اثر آن آگاهى ، آن عصيان و منع را مطيع شود و بر آن مباشرت اولين ملامت آغازد ، و اين صفت را به حسب لطافت و كثافت حجب و حكم مراتب اعنى ، اسلام و ايمان و احسان ، سه مرتبه است :

اولش كه به حكم مرتبه اسلام است ، و اين درجه اول از لواميت در آن كه به قوت و غلبه حجب از حد شرع مجاوزت نمايد با اماريت بالسوء مشاركند ، اما در طاعت عند المنع متباينند ، چه نفس اماره هرگز يمنع ممتنع نشود و در طلب شهوت لجاج كند .

و دومش به حكم مرتبه ايمان آن است ، كه لومش از طلب و ترك لذات به ملامت معاملات و خيرات و طاعات خالصاً لوجه المحبوب و سير در احوال و اخلاِ و مقامات ترقى كند ، تا در حال اتيان هر طاعتى و معاملتى يا تخلق و تحقق به هر خلقى و مقامى ، يا بر عقب آن نظرش بر معاملتى يا خلقى يا مقامى اشرف و اعلا افتد ، و خود را بر قصور و حرمان از آن ملامت كند ، و به تحصيل آن مشغول گردد .

و سوم : مرتبه لواميت به مقتضاى مقام احسان آن است كه متعلق است به سفر السير فى الله .

و اما صفت سوم نفس اطمينان است . قال الله تعالى :

( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي ... ) .

و اين صفت مترتب است بر حالتى كه سالك تمام از صفات نفسانى و لذات و آمال و امانى اعراض كند و صاحبدل شود ، و سالك را رجوع و عود به مبدء بر اين موقوف است قال الله تعالى :

( ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ) .

صدقى افغانى در عرض فقر و نياز به محضر حضرت دوست فرمايد :

ساقى به يكى جرعه مرا تاب و توان بخش***زان مى كه در او راز نهان است از آن بخش
زان نفخه كه بر خاك دميدى و بشر شد***كارى كن و بر كالبد مرده دلان بخش
سوزنده تر از شعله شوم سوز عيان ده***سازنده تر از نغمه شوم رطل گران بخش
با يك نظر لطف فروغى به دل افروز***با يك سخن تازه به تن روح و روان بخش
بر خامه من قدرت انشاى سخن ده***تا حرف ريا كم شنوم گوش گران بخش
اين مهره مهر تو كه در سينه نهان است***بردار و به پاداش دل من به عيان بخش
انديشه پارينه دلم سخت زبون كرد***ايام جوان گشته مرا فكر جوان بخش
صدقى كه سخن تازه نباشد نسرايد***گر رفت خطااى مه جانبخش توجان بخش
فَهَبِ الْقُدُومَ إلى بَساطِ خِدْمَةِ الْمَلِكِ فَإِنَّكَ عَلى خَطَر عَظيم إِنْ غَفَلْتَ ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ قَادِرٌ عَلى ما يَشاءُ مِنَ الْعَدْلِ وَالْفَضْلِ مَعَكَ وَبِكَ .

چنانچه از بزرگ و صاحب مقامى عالى به خاطر هيبت و عظمت و شخصيتش مى ترسى ، و اين ترس معلول كوچكى تو و بزرگى اوست ، از رفتن و قدم گذاشتن به بساط حضرت ذوالجلال آنچنان در هيبت و ترس باش ، كه به وقت ورود به مسجد كه بساط مالك الملوك است اگر كمترين غفلتى نسبت به حضرت او داشته باشى در خطر بزرگى هستى .

و بدان كه جناب او بر هر چيزى توانا است ، بخواهد نسبت به تو اجراى عدل مى كند ، و بخواهد ، نسبت به تو ارائه فضل مى فرمايد .

براى ما كه در مرحله پائينى از عقل و درايت و درك قرار داريم ، توجه به غظمت حضرت دوست ، از راه توجه و دقت در آثار او ، كه در كتاب «آفاِ و انفس» منعكس است ميسر مى باشد .

ما را آن دل و آن چشم نيست كه بتوانيم بدون واسطه به عظمت او بنگريم آن هم عظمتى كه نهايت براى آن نيست .

و راستى ديده كم نور قلب ما ، كجا مى تواند بدون واسطه به جمال حضرت مولا بنگرد ؟! قرآن و روايات براى درك هيبت و جلال و عظمت حضرت حق ما را دعوت به تماشاى آثار مى كنند ، كه آثار گوشه اى بسيار بسيار از عظمت حضرت عظيم است .

شايد با ديدن آثار بتوان همت را بالاتر برده ، و براى ديدن بزرگى آن بزرگ با چشم دل به كوشش برخيزيم .

كه بلند همتى از صفات برجسته نفس ناطقه قدسيه است ، مرحوم الهى در توضيح فصل سى و سوم فصوص الحكم معلم ثانى ابونصر فارابى در آثار نفس ناطقه مى فرمايد :

يكى از صفات نفس ناطقه قدسيه صفت نباهت و بلند همتى است ، در جهان هركس به هر مقامى رسيد از نظر بلند و همت عالى رسيد ، روح بزرگ هميشه به امور عالى و كارهاى ستوده و استعلاى معنوى و محاسن بزرگى آميخته است ، و هرگز به پستى همت و قبايح و زشتى هاى اخلاقى و دنائت و ذلت براى نيل به مقاصد خود تن در نخواهد داد ، و اين نيروى عالى خوى نفوس مستعليه است ، و از خواص اين خلق و اين قوه جود و سخاوت و احسان به خلق است ، و كريم النفس و با شجاعت و غيرت و عزت نفس زيستن است .

و هرچه انسان همتش عاليتر است ، مال و جاه دنياى بى ثبات در نظرش بى قدرتر است ، بدين جهت اگر غنى است سخى و اگر فقير صبور است ، و در هر حال : فقر و غنا خود را را بزرگ مى داند ، و در عين بزرگى با كوچك و بزرگ خلق تواضع و فروتنى مى كند ، و با فقيران با ايمان ، و مستمندان با علم و معرفت متواضع تر خواهد بود ، و هرگز به چشم حقارت به كس نمى نگرد ، از كلمات اميرالمؤمنين (عليه السلام) است :

الشَّرَفُ بِالْهِمَمِ لا بِالرِّمَمِ البالِيَةَ .

شرف و بزرگى به همت بلند است ، نه به استخوان پوشيده پدران .

خلاصه صفت علو همت و عظمت روح كه بسيارى از اوصاف ستوده و محامد اخلاقه لازمه اوست ، يكى از نيروهاى نفس ناطقه قدسيه است

و شايد مراد از نباهت تنبه و انتقالات دفعى و قوت حدس و فراست و بيدارى است .

وَلَيْسَ لَهَا انْبِعاثٌ وَهِيَ أَشْبَهُ الأَشْياءِ بِالنُّفُوسِ الْمَلَكِيَّةِ وَلَها خاصِيَّتانِ النَّزاهَةِ وَالْحِكْمَةِ .

و منبعث از جسمانيات نيست مانند نفس نباتى و حيوانى كه از كبد و قلب برانگيخته مى شود ، بلكه نفس قدسى از عالم تجرد و نشانه ملكوت است و منزه از ماده و ماديات و برتر از جهان حس و محسوسات و شبيه ترين چيز به نفوس فرشتگان عالم بالا است و اين نفس را دو خاصيت است ، يعنى دو چيز از مختصات اوست يكى نزاهت و يكى حكمت .

ممكن است غرض از نزاهت راجع به كمال عقل نظرى ، و جنبه دانش او باشد ، يعنى تنزه ذات و ادراكات ذاتى او از ماده ، و غرض از حكمت راجع به كمال عقل عملى و جنبه كنش او باشد ، يعنى صدور افعال مناسب مقام انسانيت و اعمال واقع در طريق تكامل روح قدسى .

يا مراد از نزاهت مقام تجليه به آداب شرع و تخليه از رذائل اخلاِ است و مراد از حكمت مقام تحليه و آراستن نفس به فضائل و كمالات انسانيت ، يا مراد از حكمت و نزاهت حكمت علمى يا عملى است ، على ما هى عليه به قدر طاقة البشرى كه در كلام رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) است :

رَبِّ أَرِنَا الأَشْياءَ كَما هِيَ .

و نزاهت تزكيه نفس است كه فرمود :

( قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا ) .

يا مراد از حكمت تشبه به اله عالم يعنى به اخلاِ الله است و نزاهت زهد و تنزه نفس از علائق جهان مادى و خلاصه مراد از حكمت و نزاهت عشق و علاقه علمى و عملى به عالم قدس و تجرد است .

به هر حال اين دو صفت نزاهت و حكمت به هريك از معانى مذكوره كه مآل همه يكى است به روح قدسى ناطقه انسان اختصاص دارد ، چنانكه نمو لازمه نفس نباتى و شهوت و غضب لازمه نفس حيوانى است ، اين وصف هم مخصوص براى نفس قدسى انسان است .

پس از مقام نفس ناطقه قدسيه ، مرتبه نفس كليه الهيه است ، و اين نفس جوهر لاهوتى و حقيقت ظليه الهيه است ، و چنان كه نفس نباتى و حيوانى منطوى است در نفس ناطقه قدسيه كه بعد از آنها در قوس صعود است ، همين گونه نفس كليه الهيه هم بعد از ناطقه قدسيه و اشرف و اكمل از آن است ، و نفس قدسى منطوى در اوست و خواص و كمالات او را دارا است .

اما معنى كليه الهيه روحى است كه از حدود ماده و مدت و حد و نهايت مكان و زمان بزرگتر است ، يعنى از سرحد مكان و زمان بيرون است بلكه از ماده به معنى اعم كه مهيت امكانى است نيز قدم فراتر نهاده و به قاعده اشراِ :

النَّفْسُ وَما فَوْقَها إِنِّيّاتٌ صِرْفَةٌ .

گوئى وجود صرف و هستى بى حد و نهايت گرديده است و لازمه اين مقام شهود حضرت احديت است كه كل وجود و وجود كل است و در كليه موجودات كه : در هرچه نظر كردم سيماى تو مى بينم .

ما رَأَيْتُ شَيْئاً إلاّ رَأَيْتُ اللهَ فيهِ .

آن روحى است كه عرض و طول زمين و آسمان را كه حدود ماده جسمانى است زير شهپر عظمت خود فراگرفته ، روحى است كه ازل و ابد ، گذشته و آينده را كه حدود زمان است در هم پيچيده و در فضاى بى انتهاى عالم سرمد و جهان بى پايان نامقيد پر و بال قدرت گشوده ، روحى است كه دو عالم مادى و مجرد ، عالم دنيا و آخرت ، عالم جسم و جان را به يكبار از محوطه خاطر بيرون كرده است .

روحى است كه از علو مقام و بلندى همت پشت پا به كون و مكان زده تا در آن روان كلى برتر از قيود جزئى ماده ، جز عشق نيايد و غير شهود حسن مطلق هيچ در وى نگنجد .

«آرى وقتى انسان نظرى بلند و همتى والا داشت ، از بركت اين نظر و همت بلند كه محصول ارتباط با انبيا و امامان و اوليا الهى است مقصدى و هدفى جز حضرت حق نخواهد داشت ، و براى نيل به اين مقصد ، ابتدا از تماشاى آثار به يقين رسيده ، آنگاه با كوشش در جنب يقين به نفس قدسى نائل گشته ، سپس در حركتى ديگر به نفس كليه الهيه رسيده ، در آن مقام به شهود جمال موفق مى شود ، و هيبت و عظمت و جلال حضرت دوست را يافته ، از ناچيزى خود دچار ترس شده ، و به مراقبت و مواظبت خويش مى كوشد ، كه مبادا از حضرت او دور افتد ، و در آن مقام به قول حضرت صادِ (عليه السلام) به غفلت دچار گشته و به بلاى خطر عظيم گرفتار آيد» !!

مسجد خانه و بساط اوست ، و بدون گذشتن از نفس اماره و رسيدن به نفس ناطقه قدسى و آراسته شدن به نفس كليه الهيه ، درك هيبت و عظمت ملك الملوك ميسر نيست كه ساده و عادى به مسجد رفتن ، و اين رفت و آمد كردن به صورت عادت در آمدن ثواب چندانى براى اهل مسجد ندارد .

بكوشيد تا آن روح عالى را به دست آورده ، و لايق مقام آن جناب گشته و به فيض ديدارش با چشم دل نايل آئيد ، و در بساط آن جناب به درك عظمت و هيبت او موفق شده غرِ ترس و شرم شويد ، و در شعله ترس و شرم آنچنان بسوزيد كه اثرى از هستى شما نماند ، چون اثر از هستى و انيت نماند به مقام فنا رسيده و به بقاى او باقى و ابدى خواهيد شد و به حضرت دوست در آن مقام خواهيد گفت :

دو عالم را به يك بار از دل تنگ***برون كرديم تا جاى تو باشد
اين روح كه به واسطه آن انسان به بساط حضرت او راه مى يابد و آنچه بايد ببيند در آنجا مى بيند ، روحى است كه غير خدا كه هستى حقيقى است همه چيز در نظرش ناچيز است و به قول سرور مؤمنان و قبله عارفان على (عليه السلام) :

عَظُمَ الْخالِقُ في أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ في أَعْيُنِهِمْ .

روحى است كه بر خلاف ارواح جزئيه به هيچ چيز از نظر انتفاع شخصى و استفاده مادى نمى نگرد ، بلكه چون ظل حق است و مستغنى به حق بر همه موجودات معطى و مشفق و مهربان است ، و انتفاع خلق منظور اوست .

روحى است كه پيوسته داراى عصمت و قدس و نزاهت و محفوظ از هر خطا و لغزش علمى و عملى است و دوريش از عصيان حق ذاتى و اشتياقش به طاعت وى فطرى است .

روحى است كه اميال جزئى به كلى از او زائل شده و ميل كلى و عشق به نظام كل جايگزين او گرديده است .

روحى است كه تحت تأثير لذات حسى زمانى نيست و آرزوهاى موقت فانى و اوهام خيالات شيطانى در آن روح پاك مؤثر نخواهد بود .

روحى است كه او را عبدالله ، عين الله ، يدالله ، و بيت الله و خليفة الله و ظل الله و وجه الله بتوان گفت ، روحى است كه از خود فنا و به حق بقا يافته و در عين محروميت از هر نعمت به لقاى منعم و لذت شهود وى شتافته از خود پرستى رهيده ، به حقيقت پرستى رسيده . خود پرستيدن را نقص ذات و پرستش خدا را كمال مطلوب يافته ، روحى است كه در عين فقر غنى است و از همه چيز عالم و تمام علل و اسباب آفرينش جز حضرت دوست خود را مستغنى يافته و از هرچه مورد نياز خلق است خويش را بى نياز مى شناسد و به زبان ذات گويد :

گرما به فقر و فنا كمتر زخاك رهيم***از مجد و عز و غنى بر خلق پادشهيم
و چون به گنج معرفت و سلطنت شهود وصال الهى رسيده به كلى بى نياز از غير خداست يعنى همه چيز جز خدا را از خود بى اثر و معزول از تأثير شناخته است ، بلكه معدوم و فانى و باطل الذات مى داند :

( ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ) .

خدا موجود حقيقى و غير او همه هويت باطل و معدوم بالذاتند ، و به حق كه او بلند مرتبه و بزرگ است .

روحى است كه چون خلق او را ذليل و خوار شمارند به عز عبوديت الهى خود را بالاتر و برتر از شاهان عالم و ذليل و حقير در پيشگاه عظمت الهى داند و به زبان ذات گويد :

در بلا من ديده ام لذات او***مات اويم مات اويم مات او
اى بلاى تو زدولت خوب تر***انتقام تو زجان محبوب تر
و به لسان استعداد سرايد :

بلائى كز تو اى پرناز آيد***به راهش دل به چشم باز آيد
كجائى اى بلا بنواز ما را***به اوج وصل ده پرواز ما را
آن روحى است كه از مختصات وى مقام رضا است و مقام تسليم ، و اين روح است كه مبدء وجودش خدا است بىوساطت علل طوليه و عرضيه و بازگشت آن هم به سوى خدا است بىواسطه اغيار و بى هيچ توجه به حجاب ظلمانى ممكنات و حجاب نورانى مظاهر اسماء و صفات از بين و اميد بهشت و دوزخ رهيده و به وصال معشوِ و معبودش ، آن حسن بى حد رسيده ، اين همان روحى است كه ايزد متعال فرموده :

( وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي ) .

من از روح خود و تجلى خاص خود در او دميدم .

اين همان روحى است كه باز فرموده :

( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ) .

اى روح كليه الهيه كه از پيشگاه وصال محبوب حقيقى به ديار هجران و سراى امكان آمدى ، باز با كمال شوِ و بهجت و نشاط و خشنودى به كوى آن معشوِ الهى باز آى .

خلاصه نفس كليه الهيه ، نفس مقدس و روح پاك حضرت ختمى مرتبت آن حضرت از اميرالمؤمنين تا مهدى قائم (عليهم السلام) است و ارواح ناطقه قدسى پيروان آن بزرگوارند از بدو خلقت تا انتهاى عالم بشريت !!

در اول اين مقال و ترجمه مورد بحث گفته شد كه ما را آن قدرت عقلى و روحى نيست كه يك باره به تماشاى او برخاسته و از اين تماشا به دل و قلب هيبت گرفته و در آن مقام از غفلت كه مورث خطر عظيم است پاك باشيم .

بر ما لازم و واجب است كه از طريق تماشاى آثار ، تماشاى عقلى و علمى و روحى و عملى به آن بارگاه مقدس راه پيدا كرده و به آنچه بايد برسيم .

و در ميان آثار ارزنده تر و گسترده تر و پر منفعت تر از وجود محمد ائمه طاهرين (عليهم السلام) نيست ، كه اين بزرگواران مظاهر كامل و جامع اسماء و صفاتند ، و هركس از طريق قلب و عقل و عمل به آن بزرگواران پيوست بى شك توفيق راه يافتن به مقام قرب و بساط انس را پيدا مى كند و به تماشاى جمال يار حقيقى موفق مى گردد و به آن هيبتى كه بايد هميشه يا به وقت عبادت در دل پيدا كند مى رسد ، در آن صورت حق عبادت به طور عام و حق مسجد به طور خاص ادا خواهد شد .

و چون حق عبادت و جايگاه عبادت ادا شود منظور نظر مولا گردى ، و عشق جناب او هر لحظه در دلت فزونى گيرد و به زبان حال در پيشگاه آن صاحب جلال به طور دائم چنين گوئى :

جز هواى تو به سر نيست هواى دگرم***تا خبردار شدم از تو ، زخود بى خبرم
جان كه در روز وصالت نسپردم دانم***نفزايد شب هجران تو جز درد سرم
نفسى بيش نماندست اگر مى آئى***زودتر آى كه در دادن جان منتظرم
تو به بر آى كه سروم ندهد بارورى***با فروغ رخ تو جلوه ندارد قمرم
گر بميرم زخمارى به دو چشمت سوگند***بى تماشاى رخت باده گلگون نخورم
روى بنماى كه نازى زگلستان نكشم***چشم بگشاى كه تا منتى از مى نبرم
همه بينند كه چون لاله به كف دارم جام***غافلند از دل پر خون وز داغ جگرم
چون به آن مقام رسى ، كمال رضايت از مولا و حبيبت به تو دست دهد ، و آنجا را از عدل و فضل بى نهايت بينى ، و اختيار كامل را از صاحب و محبوبت دانى كه با تو از روى فضل رفتار كند به اين معنى كه از روى معدلت فراخور عمل تو با تو معامله كرده به تو ثواب دهد ، در هر صورت به فضل يا به عدل تسليم او خواهى بود ، و بر دلت از جناب او چيزى كه تو را از آن مقام دور كند نخواهد گذشت .

در آن مقام كه مقام تحير و كمال دل دادگى است ، جز وصل جانان چيزى براى تو مطرح نخواد بود ، و چيزى هم جز فضل و كرامت و عنايت و لطف نسبت به تو براى او مطرح نخواهد بود !!

آنجاست كه تمام وجودت يك پارچه فرياد مى زند :

يار برداشت زرخ پرده براى دل من***برد از من دل و بنشست بجاى دل من
نتوان گفت زمين است وسما خلوت دوست***خلوت سلطنت اوست سراى دل من
دل من بارگه سلطنت فقر و فناست***آسمان است و زمين است گداى دل من
عشق با آن كه هواى من و آب من ازوست***تربيت يافته از آب و هواى دل من
پنجه حسن كه معمار بناى ابدى است***كرد از آب و گل عشق بناى دل من
اى كه از غرب افق مى طلبى كرد اشراِ***آفتاب ازل از شرِ سماى دل من
دل من كشتى نوحست به درياى فنا***ناخداى دل كشتى است خداى دل من
من كه اينگونه نحيف هستم وبيمار وضعيف***حق غذاى دل من گشت و دواى دل من
به رخ زرد من آن نرگس بيمار گشود***يار بگشود در دار شفاى دل من
فَإِنْ عَطَفَ عَلَيْكَ بِرَحْمَتِهِ وَفَضْلِهِ قَبِلَ مِنْكَ يَسيرَ الطّاعَةِ وَأَجْزَلَ لَكَ عَلَيْها ثَواباً كَثيراً ، وَإِنْ طالَبَكَ بِاسْتِحْقاقِهِ الصِّدَِْ وَالإِخْلاصَ عَدْلا بِكَ حَجَبَكَ وَرَدَّ طاعَتَكَ وَإِنْ كَثُرَتْ وَهُوَ فَعّالٌ لِما يُريدُ .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : اگر خداوند با تو با رحمت و فضلش رفتار كند بدون شك طاعت كم و قليل را از تو قبول كرده و در مقابلش ثواب زياد به تو عنايت خواهد كرد .

و اگر خداوند عالم فراخور عظمت و بزرگى خودش از تو درستى افعال و اعمال و صدِ بخواهد ، و در اين زمينه با تو با عدلش معامله كند ، به او راه پيدا نخواهى كرد و طاعت و عبادت تو مردود خواهد شد اگرچه بسيار زياد باشد كه آن حضرت هرچه بخواهد انجام خواهد داد
رحمت و فضل الهى
از آيات كريمه قرآن ، و مهم ترين روايات عالى اسلامى استفاده مى شود كه اگر عبد از روى تسليم و اخلاص به اجراى فرمان حضرت دوست اقدام كند ، و از كبائر اجتناب نمايد ، يا اگر به اغواى شيطان ، و اضلال هواى نفس مرتكب كبائر شده ، به پيشگاه مقدس حضرت او توبه آورد ، و سر اقرار ظلم به نفس و ذلت و خضوع بر خاك آستان گذالرد ، بدون هيچ ترديد و بدون هيچ شك و ريب و به طور قطع و يقين مورد رحمت و فضل حضرت جانان قرار مى گيرد ، و خداوند با اينكه فعال ما يشاء و فعال ما يريد است با عدل با او معامله نخواهد كرد ، زيرا اگر با بندگانش با عدل معامله كند براى احدى حتى مقربين چيزى نخواهد ماند ، كه عبادت كل موجودات را اگر روى هم بريزند و يك جا بخواهند تقديم محضر مقدس او كنند ، لايق و شايسته آن بزرگوار و خالق مهربان نيست .

كه تمام عبادات ما با همه رنجى كه براى اقامه آن برده ايم ، در مقابل عنايات و الطاف او قابل سخن نيست .

كه تمام عبادات ما با همه مشقتى كه براى برپا داشتنش كشيديم در برابر عظمت بى نهايت در بى نهايت او پشيزى نيست و بلكه معصيت است .

و به قول فيض آن شوريده هواى وصال و آن عاشق جمال :

الهى زعصيان مرا پاك كن***در اعمال شايسته چالاك كن
چو آبى به سر ريزم از بهر غسل***دلم را چو اعضاى تن پاك كن
هجوم شياطين زدل دور دار***قرين دلم خيل املاك كن
شراب طهورى به كامم رسان***سراپاى جان را طربناك كن
گنه شاد اگر سازدم العياذ***پشيمانيم بخش و غمناك كن
بگريان مرا در غم آخرت***از اين درد آهم بر افلاك كن
زخوفت به خون دلم ده وضو***زاحداث باطن دلم پاك كن
بريزان زمن اشك تااشك هست***چو آبم نماند مرا خاك كن
به عصيان سراپاى آلوده ام***سراپا زآلودگى پاك كن
چو پاكيزه گردد زلوث گنه***دلم آينه صاف ادراك كن
دلم را بده عزم بر بندگى***نه چون بى غمانم هوسناك كن
به خاك درت گرنيارم سجود***مكافات آن بر سرم خاك كن
دلم را زپندار دانش بشوى***به جان قابل ما عرفناك كن
به عجب عمل مبتلايم مساز***زبان ناطق ما عبدناك كن
نگه دارم از شر آفات نفس***دل لشگر ديو غمناك كن
به حشرم بده نامه در دست راست***زهولم در آن روز بى باك كن
زيمن ولاى على فيض را***قرين مكرم به لولاك كن
كدام موجود ، با هر قدرت و عظمتى كه داشته باشد ، مى تواند حق عبادت آن جناب را به جاى آورد ؟!

و اصولا در برابر عظمت و بزرگى او كدام موجود را عظمت و بزرگى هست ؟ كه تمام عالم وجهان هستى و كليه موجودات خلقت در برابر او همچون نقطه صفر در برابر وجودى بى نهايت در بى نهايت است .

تنها كارى كه ما بايد در پيشگاه مقدس او انجام دهيم ، اقرار به كوچكى و حقارت ، و عظمت و بزرگى اوست ، و بخصوص بر ما واجب است از خود و همه شئون خود چشم پوشيده و فقط به عظمت و جلال آن جناب خيره شويم كه به قول عارف وارسته ، عاشق دل شكسته فيض بزرگوار :

خدايا مرا از من آزاد كن***ضميرم به عشق خود آباد كن
سرم را به ياد خودت زنده كن***روان مرا منبع ياد كن
به روى خودت باز كن ديده ام***دلم را به نظاره ات شاد كن
خرابم كن از مستى و بى خودى***وجودم به ويرانى آباد كن
به فردوس اعلاى راهى نما***به علم لدنيم ارشاد كن
درونم به اسرار معمور دار***برونم به طاعات آباد كن
ز شيطان و نفسم پناهى بده***زجور اعدايم آزاد كن
بس اندوه و غم بر سر هم نشست***گشادى بده سينه را شاد كن
بود فيض در بند خود تا به كى***خدايا دلى از من آزاد كن
قرآن كريم به صراحت و قطعيت دلالت دارد ، بر اينكه هركس در حد ظرفيت و امكان و استعدادش در خط پر بركت بندگى و مسير عبادت و دايره اطاعت قرار گيرد مشمول رحمت و فضل است :

( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ) .

آنان كه به حق و حقايق «خدا و قيامت و رسالت و امامت و كتب آسمانى و ملائكه» گرويدند ، و به خاطر دين از وطن هجرت كردند ، و در راه خدا با مال و جان و علم به جهاد برخاستند ، اميدوار و منتظر رحمت خدا باشند ، كه خدا بر آنان بخشاينده و مهربان است .

( وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ) .

آنان كه به خاطر سير در مقام عبوديت و اطاعت و فرمانبرداى و توبه از گناه ، در آن روز داراى چهره سپيد «آبرومند» هستند در رحمت خدايند و در آن هميشگى و جاويدند .

( فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَة مِنْهُ وَفَضْل وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً ) .

پس آنان كه به خدا گرويدند ، و بر او توسل جستند به زودى در جايگاه رحمت و فضل خود قرار دهيم و خداوند آنان را به راه راست هدايت و رهبرى فرمايد .

( ... فَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ ) .

اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نمى شد ، البته از زيانكاران بوديد .

( قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ ) .

بگو اى مردم ، فقط به فضل و رحمت خدا شادمان شويد ، رحمت و فضل حق از آنچه جمع مى كنيد براى شما مفيدتر است .

( ... وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنكُم مِن أَحَد أَبَداً وَلكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ) .

و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود ، احدى از شما پاك و پاكيزه نشدى ، لكن خداوند هركس را بخواهد منزه و پاك گرداند ، كه خدا شنوا و داناست .

در باب رحمت و فضل حضرت حق روايات زياد و بسيار مهمى وارد شده ، كه در طول مباحث آينده كتاب بخصوص در باب توبه به آنها اشاره خواهد شد ، و در اينجا از باب نمونه به يك روايت اكتفا مى شود :

عَنِ الصّادِِِ (عليه السلام) : إِذا كانَ يَوْمَ الْقِيامَةِ نَشَرَ اللهُ تَبارَكَ وَتَعالى رَحْمَتَهُ حَتّى يَطْمَعَ إِبْليسُ في رَحْمَتِهِ .

از امام ششم (عليه السلام) آمده : زمانى كه قيامت شود ، از جانب حضرت حق آنچنان نشر رحمت شود كه ابليس هم در رحمت آن جناب طمع كند !!

در هر صورت بر انسان لازم است كه وسائل رسيدن خود را به رحمت و فضل جناب دوست آماده كند ، كه بخل در رحمت و عنايت و ارائه فضل در رحمت او نيست ، اين انسان است كه از عبوديت بخل مىورزد و با پرده ظلمانى بخل خويش را از رحمت و فضل در حجاب سنگين فرو مى برد !

به قول شيخ بزرگوار اخلاقى و عارف روشن ضمير حاج شيخ حسن مصطفوى در رساله كم حجم و پر معناى لقاء الله در صفحه هفتاد و سه :

«راه ديگر براى تحصيل رضا عبوديت است ، عبوديت عبارت است از اطاعت كردن كه توأم با خضوع و تذلل باشد ، عبوديت سالك به اختلاف مراحل فرِ پيدا مى كند .

عبوديت در مرحله دوم : در جهت اعمال و طاعات و عبادات است كه وظائف و فرائض را به نيت اطاعت امر پروردگار متعال و قرب او به جا آورد .

عبوديت در مرحله سوم : گذشته از مرحله طاعات و عبادات ، از نظر باطن و قلب نيز از صفات بر خلاف بندگى پرهيز كرده ، و هيچگونه صفات ريا و خودستائى و تكبر و تعلق به دنيا و حب جاه و غفلت و افساد ، در دل او ديده نشود .

عبوديت در مرحله چهارم : گذشته از مراحل عبادات و صفات ، نفس خود را نيز مغلوب و مقهور و فانى كرده ، و حتى عملى يا نيتى به عنوان نفس خود و انانيت انجام ندهد ، و برنامه او فقط و فقط براى مولا و به قصد اطاعت او بوده و از ظاهر و باطن و از صميم دل به جز مولاى خود چيزى نمى بيند .

و در اينجا سالك به حقيقت عبوديت نائل مى شود ، و هرگز كوچكترين نظر و غرض و كمترين مقصود و هدفى به جز انجام وظائف بندگى ندارد ، و حتى توجه ندارد كه به مقامى برسد ، قربى پيدا كند ، مورد توجه و عنايت قرار بگيرد ، از فيوضات و الطاف مولا بهره مند گردد .

در اينجا قرب و بعد ، و وصل و هجران ، درد و درمان ، فرقى از نظر او نداشته ، و آنچه پيش آيد خواه ملايم يا ناملايم باشد همه خوب و مرضى خواهد بود .

و اين مقام عبوديت آخرين درجه سالك است ، كه در قرآن مجيد ، از اين مرتبه به تعبيرات «عباد مخلصين ، و عباد مصطفين ، و عباد مؤمنين ، و عباد مرسلين ، و عباد صالحين ، تعبير آورده است ، هر تعبيرى به لحاظى مخصوص» .

چون عبد بر اساس قدرت و توان ، و وسع و حال خود اين راه باعظمت و بابركت ، يعنى راه عبوديت را طى كرد ، بدون شك و ريب مشمول رحمت و فضل حضرت جانان خواهد شد .

به قول حكيم ارجمند صفاى اصفهانى :

درديست زعشق او به جانم***پيداست زجسم ناتوانم
اين سوز زجان رسيد بر پوست***از پوست به مغز استخوانم
از نام و نشان خود گذشتم***من بنده شاه بى نشانم
برهان جلالت من اينست***پيرم به تجلى و جوانم
با آن كه جوانم آسمان را***چون تير گذشته از كمانم
چون قاصد كعبه حضورم***مقصود زمين و آسمانم
تابنده آستان فقرم***چرخ است گداى آستانم
با آن كه تنم زعشق موئى است***در پهلوى نفس پهلوانم
در وادى ايمنم چو موسى***بر گله خويشتن شبانم
من باز سپيدم و مهياست***بر ساعد شاه آشيانم
پرورده نعمت حكيمم***برخوان وجود ميهمانم
از كوزه عيسى است آبم***از سفره احمد است نانم
با اين همه قدر و جاه ، فانى***در مهدى صاحب الزمانم
طاعت قليل و اجر جزيل
قبول طاعت كم ، و عطاى اجر بزرگ تنها مختص به حضرت حق است ، و اوست كه از باب لطف و كرم و عنايت و فضل عمل يسير را در برابر مزد جزيل و اجر بى نهايت قرار مى دهد !

در مدتى محدود ، انسان در دنيا عبادت مى كند ، و از معاصى و گناهان پرهيز مى نمايد ، و در آخرت از ثواب و اجر بى حساب بهره مى برد و اين نيست جز فضل و رحمت واسعه حضرت دوست .

امام عاشقان ، سيد ساجدان حضرت زين العابدين (عليه السلام) در دعاى سحر ماه رمضان بدين گونه از عنايات و كرم بى پايان حضرت بارى تعالى سخن مى گويد :

پروردگارا ، عمل مرا از من بپذير ، كه پذيرنده اى جز تو نيست ، و يادم را والا و بلند گردان ، كه كسى غير تو ياد آدمى را به اعلا مرتبه نمى رساند ، مرا درجه رفيعه عنايت كن كه فضل و رحمت و محبت و لطفت ، علو درجه مرا اقتضا مى كند ، بار گناهم را فرو ريز ، كه با يك نظر مرحمت گناهانم بر باد رفته ، و پرونده ام پاك مى شود ، مرا با خطا و عصيانم ياد مكن ، و بهره نشستنم را در يادت و گفتارم را در مسائلت و دعايم را در هنگام حال نيازم خشنودى و بهشت خود قرار داده .

آنچه از پيشگاه لطف و كرمت درخواست دارم به من مرحمت فرما ، و از فضلت بر من فزونى بخش ، من بنده اى هستم ، كه به سوى تو رغبت و ميل شديد دارم اى صاحب تمام جهانيان .

پروردگارا در كتابت اعلام كرده اى از كسى كه به مال ستم كرده بگذريم ، به خود ستم كرده ايم و جز تو كسى ما را عفو نمى كند ، تنها توئى كه بايد از گناهان ما درگذرى پس ما را ببخش ، دستور داده اى نيازمند را از در خانه خود نرانيم ، و اكنون خود ما نيازمندانه به پيشگاهت آمده ايم ، ما را جز با روا شدن حاجت از در خانه لطفت برمگردان .

تو به ما امر كرده اى به زير دست احسان كنيم ، هم اكنون ما بردگان و زيردستان توايم ما را از آتش دوزخ رهائى ده ، اى پناهم به هنگام غمزدگى ، اى فرياد رسم به وقت سختى ، به تو پناه آورده ام و از تو فريادرسى مى طلبم ، در پناه تو شدم كه در پناه ديگرى نروم ، گشايش جز زتو نجويم ، پس به فريادم رس و مرا گشايش ده ، اى آزاد كننده اسير و عفو كننده از گناه زياد ، عمل اندك مرا بپذير و گناه بسيارم را عفو كن كه تو بخشنده و آمرزنده اى .

آرى اقتضاى كرم حضرت حق اين است كه در برابر عمل يسير اجر كبير و مزد بى نهايت عنايت كند ، شما در آيات قرآن مجيد ، و روايات و اخبار و معارف الهى دقت كنيد ، ببينيد صريحاً اعلام شده ، در برابر عبادت محدود بندگان د ردنيائى كه زمانش بسيار بسيار كم است ، بهشت جاودان ، و عيش ابدى قرار داده شده !

راستى كمال شقاوت و بدبختى و بى حيائى است ، كه انسان چنين مولاى كريم و خداوند مهربان وعبادت و پرستش او را بگذارد ، و به دنبال هواى نفس يا اميال و غرائز و هواى ديگران برود !

انسان لازم است نسبت به همه امور راه تفكر و انديشه پيش گيرد ، و قدمى بدون تعقل و تفكر در عاقبت كار برندارد ، و به قول عارف نيشابورى :

در نگر تا تو چرائى در جهان***با كه همراهى و با كه هم عنان
در نگر تا تو زبهر چيستى***وندر اين منزل براى كيستى
در نگر خود راتو گم در خويش شو***مرهم درد دل درويش شو
در نگر او را به بين شيطان دگر***ره بكن در سوى رحمان درنگر
در نگر عين يقينت باز كن***با خدا در خلوت دل راز كن
در نگر نور محمد را ببين***تا كند بر تو ملايك آفرين
در نگر نور ولايت همره است***بر ضمير سر جانت آگهست
در نگر چون يار باغ جنتى***اندرين ويرانه پر در زحمتى
در نگر خود را خلاصى ده زدهر***ورنه مى نوشى درآن صد جام زهر
در نگر بر اين جهان بىوفا***مى دهد بازى تو را اى مبتلا
در نگر شاهان زتخت افتاده اند***سر بجاى پاى خود بنهاده اند
در نگر كو حشمت و درگاه او***جملگى بر باد رفت از دست او
در نگر اين خواجگان دهر را***جمله رفتند از جهان واحسرتا
در نگر اى كوربخت اينجا تو گور***زير آنى طعمه ماران و مور
در نگر حالت در آخر چون بود***نصرتت از او دل پر خون بود
در نگر بر اين جهان اى مرد پاك***بهر او خود را نگردانى هلاك
در نگر ما را در اينجا گاه تو***چند با شيطان شوى همراه تو
در نگر دنيا ندارد حالتى***همچو باغى باشد او در غارتى
در نگر دنياكه اوچون دوزخى است***بر سر گور لئيمان آوخى است
در نگر اينجا و كورى دور كن***ديده معنى خود پر نور كن
در نگر روشن دل معنى ببين***تا نمانى كور در روى زمين
در نگر امروز اى ناديده روز***زان كه فردايت ندارد سود سوز
وَاعْتَرِفْ بِعَجْزِكَ وَقُصُورِكَ وَتَقْصيرِكَ وَفَقْرِكِ بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَإِنَّكَ قَدْ تَوَجَّهْتَ لِلْعِبادَةِ لَهُ وَالْمُؤانَسَةِ بِهِ .

چون به مسجد وارد شدى ، به ناتوانى ، و قصور ، و تقصير و فقرت در مقابل حضرت او اعتراف كن ، كه روى به عبادت و بندگى حضرت او آورده اى و مى خواهى در مقام انس با آن جناب قرار بگيرى ، و اين مقام را با غنا و خودبينى و خودپسندى ، و از خود كمال و جمال ديدن هيچگونه مناسبتى ندارد ، و با اين حالات شيطانى كه ناشى از خودخواهى است ، كسى را به پيشگاه مقدسش راه نيست !!

عجز
اين مطلب از طريق معارف الهى و مسائل علمى به اثبات رسيده كه انسان يكى از عاجزترين و ناتوان ترين موجودات روى زمين و بلكه عالم خلقت است .

روزگارى كه در رحم مادر قرار داشت ، قدرتى براى حفظ خود جز عنايت حضرت حق نداشت ، روزى كه مى خواست متولد شود از خود در برابر حوادث احتمالى قوت دفاع نداشت .

چند سالى كه در گهواره و دامن مادر و آغوش پدر و ايام صباوت بود ، ارزياب هيچ برنامه اى نبود ، و با مواظبت و محبت و لطف ديگران خود را به جوانى رساند .

در ايام جوانى در مقابل پيش آمدها چنان ناتوان بود كه اگر وسائل علمى و پزشكى و اجتماعى نبود جان سالم به در نمى برد !

و به وقت پيرى ضعف و عجز و ناتوانى حكومتى كامل بر او برقرار مى كند ، و در يك لحظه ناگهان چراغ پر فروغ عمرش خاموش مى شود .

اين عاجز ناتوان ، اگر وسائل مادى در اختيارش نبود ، هيچ كارى از پيش نمى برد ، و تمام ادعاهاى او و كبر و نخوت و خودبينى و خودخواهيش ، طبل توخالى ، و كيسه اى نازك پر از باد هوا است .

عجز واقعيتى است كه با آب و خاك انسان عجين است ، و در مقام مقايسه با موجودات زنده ، شايد بتوان گفت انسان از عاجزترين جنبندگان صحنه خاك است !

عجز جسمى ، عجز عقلى ، عجز نفسى ، از همراهى انسان دست بردار نيست ، و راه جبران عجز پناه آوردن به مسائل مادى و برنامه هاى دنيائى نيست ، بلكه راه جبران عجز اتصال معنوى به قدرت حضرت لايزالى است ، همان راهى كه تمام انبياء و امامان و اوليا و عاشقان در آن سير كردند ، خلاء اين مسأله ، يعنى مسأله قدرت فقط با عنايت حضرت دوست قابل پر كردن است و بس ، كه تمام وسائل قدرت ظاهرى باد آورده و باد برنده است !!

براى رفع عجز و ناتوانى ، بايد به پيشگاه مقدس او به التماس و لابه و دعا و زارى نشست و عرضه داشت :

يا الهى دردمندان توئيم***پاى بند بند و زندان توئيم
د ، خلاصى ام از اين زندان و بند***رحم كن بگشاى اين صيد از كمند
پادشاها حكم و فرمان آن تست***اين گدا يك لحظه اى مهمان تست
بخششى كن ميهمان خويش را***از كرم كن مر غنى درويش را
كن خلاصش از غم و اندوه دل***اندرين دنيا مكن او را خجل
بخشش تو هست انعام همه***كوس سلطانيست بر بام همه
رحم كن بر حال من اى پادشاه***اين چنين سرگشته را بنماى راه
جمله را پشت و پناهى در جهان***از تو مى گويد در اينجا گه لسان
جمله را درمان دردى اى حكيم***وارهانم در جهان از درد و بيم
انسان در قصور و تقصير و فقرش نيز موجود عجيبى است ، كه اگر براى جبران اين سه مرحله مانند مرحله عجز دست توسل به دامن عنايت او نزند ، و سر بندگى بر آستان با عظمت آن جناب نگذارد ، جبرانش با هيچ برنامه ديگر امكان ندارد !!

وَأَعْرِضْ أَسْرارَكَ عَلَيْهِ وَلْيُعْلَمْ أَنَّهُ لا يَخْفى عَلَيْهِ أَسْرارَ الْخَلائِقِ أَجْمَعينَ وَعَلانِيَتِهِمْ .

در كمال شكستگى و انكسار ، و رقت قلب و اشك چشم ، اسرار خود را بر حضرت او عرضه بدار ، و به تحقيق بدان كه نهان و آشكار تمام خلائق به هيچوجه از جناب او مخفى نيست ، و ظاهر و باطن تمام عالم و كليه موجودات و همه هستى و آفرينش در پيشگاه علم آن حضرت حاضر است ، و اين معنى را قرآن و روايات با صراحت كامل بيان كرده و تمام جوانب اين مسأله را روشن كرده اند :

( إِنَّ اللّهَ لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ ) .

به حق كه در آسمان و زمين چيزى از خدا پنهان نيست .

( رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَمَا نُعْلِنُ وَمَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِن شَيْء فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ ) .

پروردگارا تو بر آنچه كه ما پنهان يا آشكار كنيم آگاهى ، و در آسمان و زمين البته چيزى بر خدا پنهان نيست .

( يَوْمَ هُم بَارِزُونَ لاَ يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ ) .

آن روز تمام انسانها پديد آيند ، و هيچ چيز آنان بر خدا پنهان نباشد ، در آن روز سلطنت از كيست ؟ با خداى قاهر است .

( إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا يَخْفَى ) .

اوست كه آشكار و هرچه نهان است مى داند .

( إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آيَاتِنَا لاَ يَخْفَوْنَ عَلَيْنَا أَفَمَن يُلْقَى فِي النَّارِ خَيْرٌ أَم مَن يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيَامَةِ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ) .

آنان كه در آيات ما ، سخت راه كفر و عناد پيمودند ، هرگز از نظر ما پنهان نيستند ، آيا كسى كه در قيامت به آتش دوزخ افتد بهتر است ، يا آن كس كه از عذاب الهى ايمن است ، امروز كه در دنيائيد به اختيار خود هرچه بخواهيد انجام دهيد ، كه خدا به تمام اعمال شما آگاه است .

( ... وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ ) .

من به اسرار و اعمال آشكار شما از هركس داناترم ، هركس از شما با دشمنان من و مردم مؤمن در پنهانى سر و سرى داشته باشد ، سخت به راه ضلالت شتافته است .

( قُلْ إِن تُخْفُوا مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمهُ اللّهُ وَيَعْلَمُ مَا فِي السَّماواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ ) .

بگو هرچه را در سينه پنهان يا آشكار كنيد خداوند مى داند ، و او به آنچه در آسمانها و زمين است دانا است ، و خداوند بر هر چيزى توانا است .

( لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ ) .

آنچه در آسمانها و زمين است ملك خدا است ، و آنچه در درون شما است آشكار كنيد يا مخفى همه را خداوند نسبت به شما محاسبه خواهد كرد
علم حق
در اين مسأله كه از ديرزمان ميدان بحث فلاسفه بزرگ و عارفان عالم ، و انديشمندان چيره دست بوده ، و هريك به فراخور دانش بسيار بسيار محدود خود ، و عقل مدار بسته خويش مطالبى گفته اند ، لازم بلكه واجب و فريضه است ، كه به كتاب حضرت حق يعنى قرآن مجيد و روايات بسيار اصيل باب با عظمت توحيد مراجعه شود ، كه مراجعه كننده ، در اين مسأله از سردرگمى و دچار شدن به تناقض و تفصيل در علم به كليات و جزئيات مصون و محفوظ خواهد ماند .

آنان كه معارف را از قرآن و روايات چشيده اند ، و با رياضيات شرعيه راه را پيموده اند درباره علم حق تعالى به موجودات و باطن و ظاهر آنان مى گويند :

ذات حضرت احديت آگاه و عالم به تمام موجودات كليه و جزئيه و بسيط و مركب و فلكى و عنصرى و زمانى و دهرى ، و سرمدى و مجرد و مادى و برزخى است ، و از احاطه علم او ذره اى از ذرات «غيب و شهود» و آفرينش خارج نيست .

( وَمَا يَعْزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّة فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتَاب مُبِين ) .

هيچ ذره اى در تمام زمين و آسمان از خداى تو پنهان نيست ، كوچكترين ذره و بزرگترى آن در علم الهى است .

( يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ ) .

او هرچه بر زمين فرو رود و هرچه از زمين برآيد ، و هر آنچه از آسمان فرو آيد ، و هرچه در آسمان بالا رود همه را مى داند ، اوست كه با شما است هركجا باشيد .

در كتاب آية الكرسى صفحه دويست و هشتاد و يك در توضيح اين آيه چنين آمده : تفسير تبيان ذيل اين آيه چنين توضيح داده است : تمام چيزهائى كه در زمين داخل مى شود ، و در آن پنهان مى گردد مانند حبه و هسته و آنچه كه از زمين خارج مى شود از نباتات و حيوانات و جمادات بر ذات اقدس الهى پوشيده نيست ، و خداوند به همه آنها دانا و خبير است .

همچنين آنچه كه از آسمان فرود مى آيد از باران و غير باران و آنچه كه به آسمان بالا مى رود از فرشتگان و اعمال مردم ، خداوند به همه آنها عالم و آگاه است .

از حضرت سجاد درباره توحيد سئوال شد در جواب فرمود : خدا مى دانست كه در آخر زمان افراد عالم و مردان دقيق و كنجكاو خواهند آمد ، خداوند قل هو الله احد و چند آيه از سوره حديد را تا ( وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ) نازل فرمود .

جمله ( وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا ) از سوره حديد ، و جزء آيات پيش از ( عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ) است كه در حديث حضرت على بن الحسين آمده است .

اينكه امام سجاد در فهم اين آيه به عمق دانش مردمى در آخر زمان اشاره مى كند شايد ناظر به مطلبى باشد كه دنياى امروز بدان متوجه شده است .

در فيزيك زيستى مى گويند : هوائى كه كره زمين را در بر گرفته و قطر آن در حدود 800 كيلومتر است و با سرعت صدهزار كيلومتر در ساعت ، با حركت زمين حركت مى كند ، يكى از بزرگترين عواملى است كه از جهات متعدده حافظ حيات موجودات كره زمين است ، و يكى از آن جهات سوزاندن ، و متلاشى كردن سنگ هائى است كه على الدوام دور دست وارد اتمسفر زمين مى شوند .

فرانك آلن استاد فيزيك زيستى مى گويد :

جوى كه از گازهاى نگاهبان زندگى بر سطح كره زمين تشكيل شده ، آن اندازه ضخامت و غلظت دارد ، كه بتواند همچون زرهى زمين را از شر مجموعه مرگبار ، بيست ميليون سنگ هاى آسمانى در روز كه با سرعتى در حدود پنجاه كيلومتر در ثانيه به آن برخورد مى كنند در امان نگاه دارد .

در اطراف خورشيد و زمين ميليون ها و هزارها ميليون سنگ هاى شهابى وجود دارد كه به دور خورشيد مانند زمين مى گردند ، و چون سرد و منجمد هستند ، فقط در نور خورشيد مى درخشند ، ولى چون كوچك هستند مقدار نور منعكس آفتاب كافى نيست كه ما آنها را ببينيم .

زمين به علت قوه جاذبه اى كه دارد هر روز ميليونها از اين سنگ هاى سماوى را كه به دور خورشيد مى گردند جذب مى كند ، بدين ترتيب كه آنها را به طرفى كشيده و مجذوب خود مى سازد .

سرعت اين سنگ ها به قدرى زياد است ، كه گاهى تا هفتاد كيلومتر در ثانيه مى رسد و به علت همين سرعت پس از برخورد با هوا ، نه تنها داغ بلكه از حرارت سفيد مى شوند ، به اين جهت است كه ما آنها را گلوله هاى آتشين مى بينيم .

امام سجاد (عليه السلام) در زمينه سئوال توحيد ، به آيات اول سوره حديد اشاره كرده ، و از مردم نكته سنج و عميق دوره آخر زمان نام برده است .

اين آيات حاوى نكات بزرگ كتاب آفرينش است ، در اين آيات از خلقت كيهان ، از موجودات ارضى و سماوى ، از زندگى و مرگ از آغاز و انجام ، از ظاهر و باطن ، از واردات و صادرات زمين و خلاصه از مطالبى سخن گفته كه هريك از آنها ، در دنياى كنونى به عناوين :

كيهان شناسى ، زمين شناسى ، گياه شناسى ، حيوان شناسى ، بيوشيمى ، و بيوفيزيك ، يك موضوع اساسى علمى دانشگاهى است ، بسيارى از دانشمندان الهى امروزه ، با مطالعه و تحقيق در يكى از اين مسائل بوجود آفريدگار جهان ايمان آورده اند .

در اين آيات خداوند بزرگ به صفات : حكيم ، حيات بخش ، مرگ آفرين ، توانا ، بينا و دانا ياد شده است ، درباره علم بارى تعالى مى گويد :

( يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا ) .

ديروز براى آنچه از آسمان بر زمين نازل مى شود ، به باران ، ابرها مثل مى زدند ، و همان طور كه در ادعيه و اخبار آمده است ، خداوند ، به عدد قطرات باران آگاه و عالم است ، ولى امروز با توجه به روايت امام سجاد (عليه السلام) و با توضيحى كه درباره سنگ هاى سماوى و سوختن آنها در جو زمين داده شد ، مى توان باريدن سنگهاى كيهانى را نيز به عنوان مثال ديگرى براى علم الهى ذكر كرد .

دانشمندان مى گويند : هر روز در حدود بيست ميليون سنگهاى كوچك و بزرگ از آسمان به زمين نازل مى شود ، بيست ميليون يك عدد تقريبى است ولى خداوند به عدد واقعى آنها عالم و آگاه است .

دانش امروز مى گويد : گاهى سنگ هاى بزرگى وارد جو زمين مى شوند ، كه قسمتى از آنها بر اثر برخورد با جو مى سوزد ، و باقى مانده اش در خشكى يا دريا فرود مى آيد و كسى از عدد آنها و محل فرود آمدن آنها آگاهى ندارد ولى خداوند از عدد واقعى و نقطه فرودشان آگاه است .

جالب آن كه سنگ هاى سوخته به صورت ذرات كوچك خاكستر در جو زمين پراكنده مى شوند ، بعضى از آن ذرات به زمين مى رسند ، و بعضى همچنان در جو زمين سرگردان مى مانند ، عدد سرسام آور آن ذرات بر احدى آشكار نيست ، ولى خداوند از عدد آنها نيز آگاه است .

دانش امروز مى گويد : كره زمين با نيروى جاذبه خود تمام اجسام كوچك و بزرگ را به طرف خود جذب مى كند و با نيروى جاذبه تمام اشياء و ذرات در سطح كرب زمين يا در جو آن ، كه ميدان جاذبه زمين است نگاهدارى مى شوند ، ولى گاهى اتفاِ مى افتد كه بر اثر شرايط ناشناخته و وضع و محاذات مخصوصى پاره اى از ذرات از محيط جاذبه زمين فرار مى كنند و راه فضاى بى كران كيهان را در پيش مى گيرند .

با نويدى كه حضرت سجاد (عليه السلام) داده است اميد مى رود در آينده با پيشرفت هاى سريع علمى ، بشر به واقعيت هاى ديگرى پى ببرد ، و بسيارى از مسائل مجهول و ناشناخته امروز براى مردم فردا معلوم گردد ، در آن موقع دانشمندان الهى جمله :

( وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا ) .

را از ديده وسيع ترى خواهند ديد ، و در پيشگاه ذات اقدس الهى با خضوع بيشترى مراتب عبوديت و بندگى خود را ابراز خواهند داشت .

درباره علم خداوند به ساختمان طبيعى انسان ها و تفاوت هاى گوناگونى كه از نظر عقل ، هوش ، حافظه ، اندام ، سرشت ، و منش دارند و در رحم مادر پايه گذارى مى شود قرآن شريف مى گويد :

( اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِيضُ الأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَىء عِندَهُ بِمِقْدَار ) .

خداوند از آنچه زنان باردار در شكم دارند آگاه است ، خدا مى داند آنچه را كه رحم كم و فاسد مى كند و آنچه را كه مى افزايد و همه چيز نزد پروردگار اندازه معين دارد .

در كتاب «همبستگى» امور صفحه 119 مى خوانيم :

به طورى كه تحقيقات اخير دانشمندان اثبات كرده است :

هر سلول جنسى مربوط به انسان 23 كروموزوم دارد ، و هر كروموزوم داراى قريب يكصد هزار ژن و هر ژن داراى يك مولكول درشت است و هر كدام از اين مولكولها ده هزار پله داشته و هر پله مى تواند يك حالت به خود بگيرد .

پس با اين حساب مى توان گفت كه حداكثر صفات و مشخصات ارثى نوع انسان 000/000/000/23=10000×000/100×23 خواهد بود . اين عدد فقط مربوط به مسأله كروموزوم است ، تعداد سلول ها ، و كليه امورى كه حيات انسان بر آن استوار است اعم از امور ظاهرى كه تشكيل دهنده آنها اتم ها است و امور باطنى را در نظر بگيريد ببينيد چه عدد مى شود ، عددى كه هيچ ماشينى و ملتى و جمعيتى و حتى تمام انسانهاى ادوار تاريخ و تمام ملائكه از احصاء آن عاجزند ، ولى براى حضرت حق تمام واقعيات با وزن و جرم و عدد كاملا روشن است .

مگر دنياى اتم ها كم دنيائى است ، دنياى اتم ها از بهت آورترين دنياهائى است كه بشر در صحنه عناصر و اجزاء ذره بينى عالم ديده است .

در كتاب «از اتم تا ستاره» صفحه هشت از قول مؤلف كه از دانشمندان بنام اين علم است مى خوانيم :

خيال مى كنم درباره بزرگى اين اتم ها فكر مى كنيد ، اگر به شما بگويم كه اتم همچون چيزى است كه قطر آن نزديك دو ميليونيم ميلى متر است ، شايد از اين بيان زياد به حقيقت اندازه آن پى نبريد .

به همين جهت به ذكر مثالى مى پردازم ، به سكه يك ريالى توجه كنيد و بدانيد كه در كلفتى آن مى توان ده ميليون اتم را روى يكديگر قرار داد ، در يك انگشتانه پر از هوا بيست و پنج ميليارد ميليارد اتم وجود دارد .

من راجع به ميليارد با شما سخن مى گويم و مى ترسم كه به عظمت اين عدد متوجه نباشيد .

فرض كنيد كه در سال اول ميلاد مسيح نياكان شما ثروتى قارونى معادل بيست و پنج ميليارد ميليارد فرانك دارا بوده اند ، و نيز فرض كنيد در خرج كردن اين دارائى گشادبازى شده و در هر ثانيه چهارصد و هشت ميليون از آن به مصرف رسيده باشد با همه اين احوال اين ثروت شصت و يكسال ديگر تمام خواهد شد .

اگر بيست و پنج ميليارد ميليارد اتم را پهلوى يكديگر قرار دهيم ، زنجيرى ساخته مى شود كه مى تواند شصت بار دور كره زمين بپيچد !!

حالا خوب درك مى كنيد كه اشيائى به اين اندازه كوچكى را هرگز نمى توان زير قوى ترين ذره بين ها تماشا كرد .

با ريزبين هاى خيلى قوى كه اكنون داريم نمى توانيم چيزهاى دقيق تر از 2 ده هزارم ميلى متر را ببينيم و اين دو ده هزارم ميلى متر نسبت به يك اتم همچون موجود غول آسائى جلوه مى كند !!

شما حساب كنيد كه تمام عوالم ظاهر از اتم تشكيل شده و عدد آنها چه اندازه است ؟ قرآن مجيد مى گويد به تمام اين اعداد و ارقام فقط خداوند عزيز آگاه و بينا و عالم است .

( إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ ) .

اين شيئى كه اسمش بسيار عظيم است ، خود بس خرد مى باشد ، در هواى گرم اگر ليوان آبى بدست بگيريد چقدر اتم در اين ليوان است .

جواب اين سئوال تقريباً عددى است مساوى با يك و در برابر او بيست و چهار صفر !!

اين عدد براى هيچكس معناى صحيحى ندارد ، براى روشن تر شدن مسأله اين طور بايد گفت : به فرض چند صد ميليون از اتمى كه در ليوان است بگيريد و آن را روى مربعى كه دو و نيم سانتى متر مربع مساحت دارد قرار دهيد ، اين كار را تكرار كنيد ، چندين بار صدها ميليون اتم را از ليوان گرفته و روى يك مربع ديگر به همين اندازه قرار دهيد تا ليوان خالى شود . به زودى خواهيد دانست كه به اين ترتيب با اتم هاى محتوى يك ليوان كليه سطح زمين را پوشانيده ايد !!

آن وقت حساب كنيد چه اندازه آب در عالم است ، و چقدر موجود كه وجود همه آنها از اتم مركب است در صفحه هستى است ، عدد اين اتم ها را خيلى راحت و آسان خداوند بزرگ مى داند آن هم به علم تفصيلى نه اجمالى !

بحث در علم الله فقط در اعداد و اوزان نيست ، بلكه پروردگار بزرگ عالم به همه چيز با تمام خصوصياتش به طور تفصيل آگاه و بينا است .

قرآن درباره علم حق در آيات متعددى مسائل مهمى را طرح مى كند ، از جمله مى فرمايد :

( إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الأَرْحَامِ ) .

حضرت حق از ساعت به پا شدن قيامت آگاه است ، و هم اوست كه باران مى بارد ، و اوست كه مى داند در رحم زنان چه فرزندانى با چه خصوصياتى رشد مى يابند .

درباره علم خداوند به تمام اعمال خوب و بد و كارهاى روا و نارواى مردم قرآن شريف مى گويد :

( إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ ) .

درباره علم پروردگار به سرائر و ضمائر مردم و اينكه خداوند از نيات و افكار آنان آگاه است در قرآن مجيد آيات متعددى آمده است :

( يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ ) .

خداوند به گردش خائنانه چشم هاى خلق و انديشه هاى پنهان مردم آگاه است .

راوى حديث از حضرت صادِ (عليه السلام) معنى خائنة الاعين را پرسيد ، حضرت در پاسخ فرمود : آيا نديده اى كه گاهى انسان چيزى را به طورى نگاه مى كند كه گوئى آن را نمى بيند ، اين خائنه اعين است .

محمد بن مسلم از امام ششم معنى آيه ( يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفى ) را پرسيد ، حضرت فرمود : سر آن چيزى است كه در ضميرت وجود دارد ، و آن را پنهان نگاه مى دارى و اخفى آن چيزى است كه زمانى به دلت خطور كرده ، آنگاه آنرا فراموش كرده اى !

شما اگر بخواهيد به علم حضرت او آگاه شويد ، ابتدا بايد به قسمتى از هويت و هستى موجودات واقف گرديد ، و دنياى اعجاب انگيز بعضى از مخلوقات را دقت كنيد ، آنگاه آنها را نمونه كل هستى گرفته ، و با نظر به هستى و اينكه وسعت آن را تا قيامت و بعد از آن كسى آگاه نمى شود به دورنمائى بسيار بسيار دور از علم حق به موجودات آگاه شويد !!

عَنْ سُلَيْمانِ بْنِ سُفْيانِ ، قالَ : حَدَّثَني أَبُوعَليِّ الْقَصَّابِ قالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) فَقُلْتُ : أَلْحَمْدُ للهِِ مُنْتَهى عِلْمِهِ فَقالَ : لا تَقُلْ ذالِكَ فَإِنَّهُ لَيْسَ لِعِلْمِهِ مُنْتَهى .

سليمان بن سفيان مى گويد : ابو على قصاب گفت : در محضر حضرت صادِ (عليه السلام) بودم ، پس گفتم : حمد خداى را به منتهاى علمش ، حضرت فرمود : اين گونه مگو ، زيرا براى علم او نقطه منتها نيست .

امام ششم بنابر نقل صدوِ در كتاب «توحيد» مى فرمايد : خداوند به تمام كائنات قبل از آفرينش آسمانها و زمين آگاه بود .

براى درك صفات حق بخصوص علم ، قدرت ، اراده ، نيازى به رجوع به بعضى از كتب فلسفه نيست ، قبل از رجوع به اين گونه كتب ضرورى است به قرآن مجيد و روايات اصيل اسلامى مراجعه كرد ، آنگاه براى پى بردن به نقص و عيب كلام بعضى از فلاسفه در صفات حضرت حق به كتب فلسفه مراجعه نمود .

براى درك اين گونه مسائل به نحو تفصيل به حكيمان و فيلسوفانى مراجعه كنيد ، كه تشنگى علمى خويش را از چشمه پر بركت علم انبياء و امامان سيراب كرده اند .

اين بزرگواران آنچه در كتب خود آورده اند ، نتيجه زحمات و كوشش آنان ، در آيات قرآن و روايات و آيات آفاِ و انفس است .

در هر حال به قول حضرت صادِ (عليه السلام) : اسرار خود را به جناب او از باب عجز و شكستگى عرضه بدار و به يقين و حقيقت بدان كه بر حضرت او چيزى از آشكار و نهان پنهان نيست .

او در عين اينكه واقف به اسرار و تمام اوضاع كيفى و كمى موجودات است ، ولى علاقه دارد ، عبد در پيشگاهش به تضرع و زارى برخيزد ، و ملتمسانه به دربارش اشك بريزد ، و با زبان سر ، حال دل و روح خويش را به مولايش عرضه بدارد . چنانچه به مسأله دعا در قرآن اشاره رفته ، و از بندگانش مى خواهد به درگاهش بنالند ، و در حال دعا و زارى و توبه و انابه باشند .

اين فقير دل پريشان به عنوان عرض حاجت و دعا به پيشگاه مولاى عالميان عرضه داشته :

اى ياور و يار من به عالم***محروم درم مكن تو يك دم
اى آن كه پناه هر گدائى***تاريك دل مرا ضيائى
لطف و كرمى به بى نوايت***يك لحظه مران زدر گدايت
مشتاِ وصال تو دل من***جز عشق تو نيست حاصل من
اى بر كرمت اميد محروم***لطف تو شفاى قلب مغموم
اى ياد تو گنج رازداران***اى محرم ما نيازداران
تو مرهم زخم قلب مائى***بر درد درون ما شفائى
يا رب دل ما سياه گشته***عمر همه ما تباه گشته
بگذر تو زما كه ما گدائيم***محتاج به خاك اين سرائيم
اى ذكر تو راحت روانم***ياد تو حيات جسم و جانم
جانم بگداز زآتش عشق***كن بهرهورم زتابش عشق
بنماى علاج غفلت دل***دل را تو زغير خويش بگسل
ايمان و يقين من فزون كن***هر وسوسه ام زدل برون كن
مسكين تو بى نوا و زار است***رحم ار نكنى اسير وخوار است
وَكُنْ كَأَفْقَرِ عِبادِهِ بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَخِلْ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِل يَحْجُبُكَ عَنْ رَبِّكَ فَإِنَّهُ لا يَقْبَلُ إِلاَّ الأَطْهَرَ وَالأَخْلَصَ وَانْظُرْ مِنْ أَيِّ ديوان يَخْرُجُ إِسْمَكَ .

امام ششم (عليه السلام) در دنباله روايت مى فرمايد : چون به مسجد وارد شدى به حقيقت و راستى بايد اين معنى را نسبت به خود حس كنى ، كه تو نيازمندترين فقيران و محتاجان و نيازمندان به پيشگاه او هستى ، و دل از آنچه تو را از مولايت مانع مى شود ، و بين تو ومحبوبت پرده مى اندازد خالى كنى ، كه حضرت او جز پاك ترين و خالص ترين عباد و برنامه ها را نمى پذيرد ، و مسأله مهم ديگر آن است ، كه ببينى عاقبت نامت از كدام دفتر ، و از كدام ديوان ، دفتر و ديوان اهل سعادت يا دفتر و ديوان اشقياء خارج مى شود !!

در جملات نورانى بالا سه موضوع بسيار مهم گوشزد شده ، كه با توجه به آن سه موضوع مى توان خويش را لايق حضور محضر آن جناب كرد :

1 ـ احساس فقر و نياز در نقطه نهائى آن در پيشگاه حضرت حق .

2 ـ خالى كردن دل از آنچه كه مانع بين انسان و خدا است .

3 ـ با بينائى كامل نظر كردن به خود ، كه نام انسان از كداميك از دو ديوان سعدا يا اشقيا در عاقبت كار خارج خواهد شد .

1 ـ قبل از اينكه انسان با معارف عاليه الهيه روبرو شود ، و با تذكرات بسيار پر ارزشى كه در آن معارف متوجه انسان است روبرو شود ، اگر اندكى تأمل و مختصرى فكر در حق خود كند در مى يابد ، كه به هيچ وجه مالك ملكى نيست ، و به هيچ وجه براى او به اندازه سر سوزنى قدرت و قوت نمى باشد .

از هنگام ولادت تا وقت خروج از دنيا غرِ در فقر محض ، و آغشته به نياز صرف ، و محكوم احتياج به ديگرى است .

نه در خلقت و آفرينش خود ، او را اختيارى است ، و نه خروجش از دنيا به دست اراده اوست ، و نه آنچه در اين مبدء و منتها بر او مى گذرد مايه هاى اولى و استعدادهاى اصلى اش در اختيار اوست .

اين همه كه در خط تاريخ ، در خود احساس غنا كرده اند ، غنائى كه متولد از حالات ابليسى است ، غنائى كه منبع شرور و معاصى و گناهان و تخلفات و پستى ها است ، همه و همه ناشى از غفلت انسان نسبت به خويش و خداى خويش است .

انسان اگر خود را بشناسد ، و اگر اندكى معرفت به خداى مهربان خويش پيدا كند هرگز در هيچ امرى احساس غنا و بى نيازى نمى كند ، بلكه به اين معنى واقف مى شود كه در كمال فقر و در اوج نيازمندى و در نقطه كمال احتياج است .

چون به اين حقيقت واقف شود ، و به اين معنى برسد ، كه از خود ، منيت و خوديتى ندارد ، و هويت و شخصيت او از او نيست ، بلكه مملوك ضعيف و مسكينى ناتوان ، و نيازمندى دردمند ، و گدائى بى چيز در برابر مالكى قوى و آقائى عزيز ، و بى نيازى جميل و صاحب غنائى بزرگ است ، به آن جناب متوسل شده و براى بيشتر شناختن فقر خود و مالك غنى خويش دنبال معارف الهيه رفته ، و با تمام وجود به توفيق حضرت دوست به آنچه بايد برسد ، مى رسد ، و آن حجاب و پرده كه بايد از خانه قلبش كنار رود ، كنار مى رود ، آن زمان است ، كه تمام لحظاتش متوجه حضرت يار شده و با تمام هستى و وجودش به پيشگاه مقدس او عرضه مى دارد :

خداوندا چو توفيقم فزودى***ره تحقيق را با من نمودى
همى خواهم بدين راهم بدارى***به فضل خويش آگاهم بدارى
كه تا گردد نهانى ها عيانم***به فضل خويش گويا كن زبانم
به نورحق چوبينا شد مرا چشم***نيايد باطلم ديگر فراچشم
به حكمت ها مزين كن دلم را***گشاده كن تمامت مشكلم را
بده در راه شرعم استقامت***كه تا يابم در آن امر و سلامت
بر اسرار شريعت ده وقوفم***مكن موقوف يكسر در حروفم
منور كن به نور شرع چشمم***مقدر از عبوديت كن اسمم
زچرك شرك صافى كن تو دينم***زيادت كن تو هر لحظه يقينم
مگر دانم مقيد در خيالات***به فضل خودرسان جانم به حالات
رفيق راه من گردان عنايت***كه تا بفزايدم هردم هدايت
جدائى ده وجودم را زهستى***رهائى ده مرا از خودپرستى
حياتم بخش از آب معانى***كه تا باشم زآن باب معانى
ملغزان پاى جهدم را در اين راه***به فضل خود مرا مى دار آگاه
چون وارد درياى معرفت شود ، با تمام وجود خود گوش گشته و صداى دلرباى يار را در قرآن مجيد و فرقان حكيم مى شنود ، كه حضرت دوست به تمام انسانها خطاب مى فرمايد :

( يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ) .

اى تمام مردم شما نيازمند واقعى در تمام شئون حيات نسبت به خدا هستيد ، و خداوند غنى و حميد است .

اين زمان است كه براى جبران فقر و شكستگى ، و ضعف و مسكنت ، و ذلت و حقارت ، و ندارى و پستى به دامن حضرت جانان مى آويزد ، و آن دامن پر مهر و مرحمت و پر لطف و عنايت را رها نمى كند ، تا مولاى مهربان و آقاى بزرگوارش نداى او را به غناى خود جبران نمايد .

اين زمان است كه دگرگونى عجيبى در او پديد مى آيد ، و دل و قلب و جان و روحش حال ديگرى پيدا كرده ، و از چيزى جز اتصال به حضرت دوست و مناجات با او لذت نمى برد ، و در اين زمان است كه جز او نخواهد و جز او نگويد ، و براى غير او كارى نكند ، و به هر كارى دست بزند به عشق او دست بزند ، اين ضعيف پريشان حال در مقام مناجات با آن جناب و اظهار فقر و نياز عرضه داشته :

اى لطف توام حيات جاويد***اى بر دل نااميد اميد
اى درد مرا شفا و درمان***دستى تو بگير زين پريشان
اى لطف توام چو صيقل روح***بر من در توبه كن تو مفتوح
آخر به كجا رود گدايت***مرهون عنايت و عطايت
سرمايه و مايه اى ندارم***جز عفو تو سايه اى ندارم
عهدى كه هزار بار بستم***ناكرده وفا به آن شكستم
افسوس كه حاصلى ندارم***گرديده سياه روزگارم
احسان تو را زخويش راندم***كردم گنه و زراه ماندم
من گرچه بدى نمودم اول***آلوده نموده جان مفصل
بنما تو رهم زلطف هموار***رحمى كه منم زغصه بيمار
اى روشنى جهان زنورت***بپذير مرا تو در حضورت
رويم تو ببين خجالت آلود***از آه دلم جهان پر از دود
من بلبل باغ اشتياقم***لطفى كه در آتش فراقم
مسكينوغريب وخسته حالم***لطف ار نكنى شكسته بالم
براى يافتن فقر و مسكنت خويش ، به دعاى با عظمت عرفه حضرت امام حسين (عليه السلام) و دعاى ابوحمزه ثمالى در ارتباط با سحر ماه رمضان ، و دعاى كميل مراجعه كنيد ، كه در اين سه دعا عاشقان حق و شيفتگان حقيقت ، وضع انسان را آن طورى كه هست بيان كرده اند .

2 ـ خالى كردن دل از آنچه كه مانع بين انسان و خدا است ، به تحصيل ايمان به خدا و روز قيامت از طريق آيات و روايات و معارف الهيه ميسر است ، كه چون قلب به تحصيل اين دو حقيقت از طريق نبوت و امامت موفق شود ، تمام حجابها از قبيل : كفر ، شرك ، نفاِ ، كينه بى جا ، بغض و عداوت بى مورد ، حسد ، بخل ، غرور ، و ساير اوصاف رذيله از دل برداشته شود ، و بين انسان و مقام قرب حضرت دوست بدون مانع مى گردد ، در اين زمان است كه دل مهبط انوار ، و منبع معرفت و سراى عشق معشوِ حقيقى خواهد گشت .

اگر به دل برسيد به همه چيز رسيده ايد ، و اگر دل را رها كنيد به جائى نرسيده ، و اين صفحه پاك الهى و ميدان آماده براى فيوضات ربانى را محل بدترين صفات و رذائل كرده و با دست خود وسيله فنا و هلاكت خويش را فراهم كرده ايد !

راه رسيدن به مقام قرب از طريق دل مى گذرد ، و بدون توجه به قلب راهى براى رسيدن به كمالات نيست .

در حدى كه قرآن مجيد و روايات روى مسأله قلب توجه دارند نسبت به عضو ديگرى از اعضاء وجود توجه ندارند ، و آنقدر كه براى تزكيه و تصفيه دل از انبياء و ائمه و حكما و عرفا مطلب رسيده براى چيزى نرسيده .

تنها محور بحث عاشقان وعارفان در طول تاريخ قلب بوده ، قلب در عقيده آنان ، عقيده اى كه از وحى سرچشمه گرفته اگر به جانب صلاح رود ، تمام هستى انسان رو به صلاح مى رود ، اگر به جانب فساد روى آرد ، همه هستى و موجوديت انسان به فساد كشيده مى شود !!

عطار نيشابورى در شرح عظمت دل و نتايج بسيار مهمى كه براى انسان دارد ، در كتاب«مفتاح الاراده» مى فرمايد :

به جد و سعى خود آن را طلب كن***اگر يابى دل آنگاهى طرب كن
همى جو دل اگر دل بازيابى***كه خود را محرم هر راز يابى
چو روى دل ببينى شاد گردى***به يك ره از خودى آزاد گردى
برآيد جمله كار تو از دل***مراد تو شود زو جمله حاصل
تو جان از دل بجز نامى ندانى***كه در قالب هميشه قلب خوانى
مدان جانا تو دل آن گوشت پاره***كه كافر را بود چون سنگ خاره
بود هر خوك و سگ را آنچنان دل***از آن دل هيچ نتوان كرد حاصل
بود دل نور الطاف الهى***نمايد از سپيدى تا سياهى
بود منزلگهش آن گوشت بى شك***بگيرد نور او از پوست تا رگ
همان نور لطيف روشن پاك***بدين منزل فرود آمد بدين خاك
جمالش چون كه بنمايد زبالا***در اين منزل شود نورش هويدا
بود چون قالبى آن قلب روحش***بود زان روح هردم صد فتوحش
منور گردد اعضاها از آن نور***وجود تو شود زان نور مسرور
نمايد نورش اول پاره پاره***پس آنگه جمع گردد چون ستاره
پس آنگه همچو مهتابى نمايد***در او هر لحظه نورى مى فزايد
ببينى آنگهى چون آفتابش***شود روشن وجود از نور تابش
بگيرد نور او نزديك و هم دور***شود كار تو زان نور على نور
فرو گيرد تمامى سينه تو***شود شادى غم ديرينه تو
بود آئينه وجه الهى***درو بينى هر آن چيزى كه خواهى
نزول لطف حق را منزل اوست***اگر تو طالبى دل را دل اوست
چو وصعت يابد از نور الهى***بود منظور لطف پادشاهى
گهى ارضى بود گاهى سمائى***گهى صدقى بود گاهى صفائى
از آن خوانند قلب او را كه هردم***بگردد صد ره اندر گرد عالم
زوجهى قلب انوار آمد آن نور***بدين اسم او شد اندر جمع مشهور
هم او شد ملك خاص حضرت شاه***نباشد ديو را هرگز در او راه
بود آئينه كل ممالك***نمايد اندر او رضوان و مالك
هرآنكس را كه بخشيدند آن دل***مراد او شود يكسر به حاصل
اگر دارى خبر از دل تو مردى***وگرنه از معانى جمله فردى
وجودى را كه از خود آگهى نيست***سزاى حضرت شاهنشهى نيست
به دل يابى خبر از سر هر كار***به دل گردى قرين جمله احرار
تو صاحبدل شو اى مرد معانى***كه تا اسرار هر كارى بدانى
بگوش دل شنيدن جمله اسرار***به چشم عقل ديدن سر هر كار
اگر آن گوش و آن چشمت نباشد***بجز شيطان در آغوشت نباشد
اگر از اهل دل آگه نباشى***يقين ميدان كه جز گمره نباشى
تو غافل دان هرآنكس راكه پيوست***بود از حب مال و جاه سرمست
به جمع مال دنيا هركه كوشد***چنين كس چشم عقل خويش پوشد
تو عاقل آن كسى را دان كه عقبا***گزيند بر نعيم و ملك دنيا
3 ـ اصولا از آيات و روايات استفاده مى شود كه براى انسانها دو نوع ديوان و دفتر هست : دفتر سعدا ، دفتر اشقيا يا به تعبير قرآن ديوان نعيم و ديوان سجين .

انعكاس نام انسان در هريك از اين دو ديوان به تمام معنى بستگى به اختيار و انتخاب خود انسان دارد .

وجود مقدس حضرت حق كليه وسائل هدايت را اعم از نبوت ، امامت ، كتاب ، عقل ، فطرت ، وجدان ، اختيار و اراده براى انسان آماده فرموده است ، و به تمام معنى راه را از چاه براى تمام افراد نمايانده است ، و رشد را از غى روشن كرده است ، اين انسان است كه بايد با حسن اختيار ، راه سلامت و سعادت و خير را انتخاب كند و آن را تا لحظه خروج دنيا حفظ كرده و نسبت به آن ثابت قدم باشد تا نامش در ديوان اهل سعادت ثبت و از دفتر اشقيا محو گردد ، ورنه به خاطر رها گذاشتن تمايلات ، غرائز ، خواسته ها ، شهوات و افتادن در انواع گناهان و معاصى ، از رحمت و عنايت حضرت حق محروم و ممنوع گشته و زمانى خواهد آمد كه توفيق توبه را از دست نهاده و نامش در ديوان اشقيا ثبت خواهد شد !!

در وضع قلب و نحوه انديشه ، و عمل و آنچه در آن هستى با دقت كامل و بصيرت تمام انديشه كن ، سپس خود را با ترازوى عالى حق يعنى قرآن مجيد بسنج تا بر تو معلوم گردد ، نامت جزء كداميك از دو ديوان است ، اگر جزء اشقيائى سعى كامل كن خويش را از اين سيه روزى و تيره بختى نجات دهى ، و اگر نامت جزء ديوان سعدا است ، در اين زمينه هم كوشش تمام به خرج بده كه تا هنگام خروج از دنيا اين نام را در آن دفتر حفظ نمائى !

آرى اين انسان است كه به دست خود نامش را در دفتر اهل سعادت مى برد ، و از ديوان اشقياء اسمش را محو مى كند ، و نيز اين انسان است كه با اراده و اختيار خودش نامش را از دفتر اهل سعادت محو كرده به ديوان اشقيا ثبت مى كند ! در اين زمينه يعنى در مسأله حسن اختيار و سوء اختيار داستانهاى بسيار مهمى در تاريخ بشر ، بخصوص در تاريخ اسلام اتفاق افتاده كه راستى عبرت انگيز است
شقاوت ابدى
صاحب كتاب با عظمت «مكاتيب الائمه» ، عالم خبير ، دانشمند بصير ، علم الهدى فرزند عارف عظيم ، محدث كبير ، مفسر بصير مرحوم فيض كاشانى در جلد اول صفحه دويست و چهل داستانى را نقل مى كند ، كه هر انسانى نسبت به آن مات و مبهوت مى شود :

مى نويسد زمانى كه عثمان كشته شد و از دار دنيا به عالم بقا منتقل گشت ، مردم با اميرالمؤمنين (عليه السلام) بيعت كردند .

مردى بود به نام حبيب بن منتجب كه از طرف عثمان فرماندار قسمتى از نواحى يمن بود ، امام (عليه السلام) او را بر مقامش ابقا كرد و نامه اى به اين مضمون به او نوشت :

به نام خداوند بخشاينده مهربان ، از بنده خدا اميرمؤمنان على بن ابى طالب به حبيب بن منتجب :

درود بر تو ، من خدائى را كه جز او خدائى نيست سپاس مى گويم و بر عبد و فرستاده اش محمد صلوات مى فرستم .

اى حبيب بن منتجب تو را بر كارى كه دارى ابقا مى كنم ، بر عمل و برنامه ات پابرجا باش ، و سفارشم به تو اين است كه با رعيت به عدالت رفتار كن ، و اهل مرز و بومت را زير پوشش احسان بگير ، و بدان كه اگر كسى سرپرست ده مسلمان شود و عدالت را در ميان آنان رعايت نكند ، در قيامت در حالى كه دو دستش به گردنش بسته محشور مى شود ، و تنها راه نجات در اين مهلكه عدالت است ، چون نامه ام به تو رسد بر كسانى كه از اهل يمن مى پذيرند بخوان ، و از آنان براى من بيعت بگير ، اگر همانند بيعت رضوان با تو عمل شد ، بر فرمانداريت پابرجا باش ، دو ده نفر از عقلا و فصحا و افراد مورد اطمينان ، و آنان كه در فهم و شجاعت بهترين كمك مردمند ، و عارف به حق و عالم به دين و آگاه به نفع و ضرر و خوش رأى ترين آنان است به سوى من گسيل كن بر تو و بر ايشان سلام .

نامه را بست و مهر كرد و به دست عربى داد تا به والى يمن برساند ، عرب نامه را رساند ، حبيب نامه را گرفت ، و آن را بوسيد و بر چشم و سرش گذاشت ، آنگاه بر فراز منبر قرار گرفت ، پس از حمد و ثناى حضرت حق و درود بر پيامبر و آلش گفت :

اى مردم عثمان از دار دنيا درگذشت ، مردم پس از او با عبد صالح ، امام ناصح ، برادر و خليفه رسول اكرم كه از همه سزاوارتر به خلافت بود ، آن كسى كه پيامبر با او عقد اخوت بست ، آن مردى كه غم و رنج از چهره پيامبر دور كرد ، شوهر دخترش و وصيش ، و پدر دو سبطش اميرالمؤمنين على بن ابى طالب بيعت كردند ، اكنون شما مردم يمن نسبت به اين بيعت چه مى گوئيد و چه نظر داريد ؟

راوى مى گويد صداى ناله مردم برخاست ، اشك شوِ بر چشمشان دويد ، از شدت خوشحالى به صداى بلند گريه كردند و گفتند : سمعاً و طاعة و حباً و كرامة لله و لرسوله و لاخى رسوله !!

مردم به عنوان على (عليه السلام) با حبيب بيعت كردند ، پس از بيعت از آنان خواست طبق شرايط اميرالمؤمنين ده نفر را انتخاب كنند ، شرايط اين چنين بود :

عاقل ، فصيح ، ثقه ، فهيم ، شجاع ، عارف بالله ، عالم به دين ، آگاه به نفع و ضرر ، تيز رأى تا پس زا انتخاب از يمن به مدينه روند و محضر مقدس مولاى عاشقان را جهت دستور گرفتن براى اوضاع يمن درك كنند .

انتخابات شروع شد ، از ميان مردم صد نفر واجد شرايط انتخاب شدند ، از صد نفر هفتاد نفر ، از هفتاد نفر سى نفر ، از سى نفر ده نفر كه در ميان آن ده نفر يكى از چهره هاى شاخص عبدالرحمن بن ملجم مرادى بود !!!

و او هم به عنوان سخنگوى هيئت ده نفره شناخته شد ، از يمن حركت كردند ، و در مدينه به حضور پيشواى پرهيزكاران رسيدند و بر او به خلافت و حكومت سلام كرده و تهنيت گفتند ، حضرت جواب آنان را داد و به همه خوش آمد گفت ، آنگاه پسر مرادى از جاى برخاست و به عنوان سخنگوى هيئت چنين گفت :

سلام بر تو اى امام عدالت پيشه ، و چهره نورانى كامل ، و شير بيشه شجاعت و سخاوت ، و اى قهرمان نيرومند ، و اى سوار دريادل ، و اى كسى كه خداوند بزرگ او را بر تمام مردم برترى داده ، درود خدا بر تو و آل بزرگوارت ، به صدِ و حقيقت شهادت مى دهم كه تو پيشواى تمام مؤمنانى ، و تو جانشين پيامبرى ، و خليفه پس از اوئى ، و وارث علم رسول اسلامى ، خدا لعنت كند كسى كه حق تو را انكار كند ، و مقامت را منكر باشد ، چه نيكوست كه امروز امير مردم و پايه حيات و زندگى هستى ، عدلت در ميان مردم چون خورشيد مى درخشد ، و فضل و عنايتت چون باران پى در پى بر مردم مى بارد ، ابر رحمت و رأفتت بر سر مردم سايه افكنده ، حبيب بن منتجب ما را به سوى تو فرستاده ، و ما از اين آمدن سخت خوشحاليم و اميد است در اين ديدار براى ما و تو مبارك باشد .

اميرالمؤمنين پس از شنيدن اين سخنرانى و بيانات جالب و فصيح دو چشم بر پسر مرادى دوخت ، آنگاه نظرى به هيئت انداخت ، سپس به آنان خيلى نزديك شد ، و نامه فرماندار خود را از آنان گرفت و باز كرد و خواند و خوشحال شد ، آنگاه امر كرد به هريك از آن ده نفر يك حله يمانى و رداء عدنى عنايت شود ، و دستور داد آن ده نفر را با كمال محبت پذيرائى كنند ، وقتى هيئت از نزد امام برخاست ابن ملجم بلافاصله سه خط شعر عالى در مدح حضرت سرود كه مضمونش اين است :

تو بزرگوار و پاكيزه و صاحب بخششى ، و فرزند شيران نر در مرحله عالى و بلند شجاعتى ، اى وصى محمد خداوند تو را به واقعيات مختص فرموده ، و فضل و مقام تو را در قرآن مجيدش ستوده ، زهرا آن بلند مرتبه عالى همت و دختر نبى گرامى را خداوند بزرگ جهت همسرى تو قرار داده .

سپس گفت : يا على ، آنچه از برنامه هاى الهى و اجتماعى از ما مى خواهى بخواه ، تا ببينى كه چگونه اطاعت ما از تو باعث خوشحالى تو خواهد شد ، به خدا قسم در بين ما نيست مگر قهرمان پر قوت ، و با انديشه زرنگ ، و رزم جوى پيكارگر ، ما اين صفات را از آباء و اجداد خود به ارث برده و به فرزندان شايسته خويش به ارث داده ايم ، امام در ميان آن هيئت ده نفره از سخنرانى او بسى خشنود شد و كلام او را در تمام زمينه ها پسنديد ، سپس به او فرمود : نامت چيست ؟ گفت : نامم عبدالرحمن است ، فرمود : فرزند كيستى ؟ گفت : پسر ملجم مرادى هستم ، حضرت فرمود : تو مرادى هستى ؟ عرض كرد : آرى يا اميرالمؤمنين ، امام فرمود :

إِنّا للهِِ وَإنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ، وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِالله الْعَلِيِّ الْعَظيم .

حضرت مرتب چهره او را نگريست و دست روى دست زد ، و كلمه استرجاع بر زبان جارى كرد ، سپس فرمود : آه تو مرادى هست ، عرضه داشت : آرى !!

راستى چه اندازه عجيب است ، فردى از اهل يمن ، اين گونه نسبت به على (عليه السلام)داراى معرفت باشد ، و از اين طريق تمام وسائل سعادت و هدايت در اختيارش باشد ، ولى در عاقبت كار نام نجس و كثيفش در ديوان اشقيا آن هم تحت عنوان اشقى الاشقيا ثبت شود ، و براى او شقاوت ابدى ، و ننگ هميشگى بماند !!

بلاهاى عجيب و غريبى كه هواى نفس بر سر انسان مى آورد قابل شمردن نيست ، چاه نفس چاهى است كه هركس در آن افتاد ، نجاتش مشكل يا غيرممكن شد .

هواى نفس وقتى بر انسان غلبه كند ، تمام حقايق را از انسان مى پوشاند ، و خودش به تنهائى يكه تاز ميدان حيات آدمى مى گردد !

عطار نيشابورى در كتاب «مفتاح الاراده» درباره نفس مى فرمايد :

نبايد بود از او غافل زمانى *** اگر غافل شوى يابى زيانى
بصورت گرچه او بيگانه تست *** به معنا در ميان خانه تست
چو خصم اندر ميان خانه باشد *** از او غافل مگر ديوانه باشد
هزاران مر و تلبيس آورد پيش *** كه گرداند تو را از صورت خويش
مخالف باش و با او جنگ مى كن *** بجنگش هر نفس آهنگ مى كن
مگر با وبه راه تو درآيد *** مسلمان گردد و كارت برآيد
اگر از خواب غفلت گردد آگاه *** بسا يارى كز او يابى درين راه
اگر از طبع تو ميلش بگردد *** بسا منزل كه با تو در نوردد
بضرب چوب تقوايش ادب كن *** پس آنگاهى از او يارى طلب كن
بسا زحمت كز اول رو نمايد *** به آخر چون درآيد خوش برآيد
ولى تا گردد او مرتاض در راه *** بسى زحمت نمايد گاه و بيگاه
نشايد از خود او را دور كردن *** صفت هاى ورا نتوان شمردن
ولكن اصل آن اوصاف بسيار *** بصر باشد برادر گوش مى دار
چو باشد دشمنت اماره باشد *** زدستش هركسى بيچاره باشد
خلاف او همى كن در همه كار *** ولكن بر طريق شرع زنهار
تو تقوا با شريعت يار مى كن *** بر اين تقوا تو با او كار مى كن
مخالف چون شدى ميلش بگردد *** بساط دشمنى اندر نوردد
بگيرد بر تو هر دم صد غرامت *** كند گاهيت جنگ و گه ملامت
بود لوامه نامش اندرين وقت *** برى خواهد شدن از كبر و از مقت
لجام تقويش دركش تو اى دوست *** كه دراصل اوست تند وسركش اى دوست
به دست دل عنانش سخت ميدار *** مبادا روى برگرداند از كار
در اين منزل بماند مدت دير *** بكلى گردد او از طبع خود سير
زتقوا و شريعت كار گيرد *** وزين هر دو به تن او بار گيرد
مسلمان گردد او بر دست جانت *** رساند او به كام دوستانت
پس آنگه مطمئن و رام گردد *** به كام قلب تو خوش كام گردد
تو او را مطمئن مى خوان درين حال *** كه گرديدست بر وى يكسر احوال
بود هم يار و هم پشتت درين راه *** شوى از خاصگان حضرت شاه
مقامات آورد در زير معراج *** نهد پاى اضافت بر سر تاج
نداى خاص حضرت را بشايد *** چو بشنيد اين نداى يك دم نپايد
سعادت ابدى
دنيا محيط بسيار عجيبى است ، وقايع فوِ العاده مهمى كه در آن اتفاِ افتاده براى اهل دل بهترين عبرت و پند است ، گاهى افرادى بسيار نيك و آراسته به صلاح و سداد و عفت و تقوا دچار شقاوت ابدى و ننگ هميشگى شدند ، و گاهى افراد شقى و آلوده به فساد و افساد ، اتصال به سعادت ابدى و آبروى دنيا و آخرت پيدا كردند !

در داستان بهت انگيز و حيرت آور كربلا با وضوحى چون روز روشن اين دو نوع چهره را مى بينيم .

افرادى كه مرغ سعادت ابدى بر بالاى سرشان پرواز مى كرد ، و درهاى بهشت به روى آنان باز بود ، و بلكه در يك قدمى بهشت بودند ، ولى با سر به دركات جهنم درافتادند !

و افرادى كه باز شكارى و پر قدرت شقاوت براى ربودن آنان آماده بود ، ولى با نهيب عشق و ايمان و بيدارى و بصيرت از خطر آن جستند و براى ابد نامى پاك و جاويدان از خود باقى گذاشتند ، به داستان زير بنا به نقل پيشواى شهيدان صفحه دويست و هفده با دقت توجه كنيد :

حسين (عليه السلام) پس از تنها شدن ، و از دست دادن بهترين ياران و عزيزانش يك تنه بر سپاه دشمن زد و جناح راست كوفيان را مورد حمله قرار داد و فرياد زد :

مرگ از زندگى ننگين بهتر است و ننگ از دوزخى شدن برتر ... چون شير ژيان مى غريد و شمشير مى زد .

سربازان دشمن چون مور و ملخ از پيش تيغش مى گريختند ، ابن عمار مى گويد : حسين را ديدم وقتى كه يكه و تنها شده بود و كوفيان گردش را گرفته بودند ، چنان سخت بر جناح راست سپاه كوفه بتاخت كه همگى گريختند ، به خدا سوگند رنج كشيده و مصيبت چشيده اى چون حسين نديدم كه فرزندانش جلو رويش كشته شده باشند و يارانش همگى كشته شده باشند و اينقدر نيرومند و قوى قلب باشد !!

حسين دگرباره حمله كرد و اين بار بر جناح چپ دشمن بتاخت ، در جنگ هم عدالت را پيشه ساخت ، دوباره به جناح راست حمله نكرد ، حضرت رجز مى خواند و فرياد مى كرد :

من حسين هستم پسر على ، سوگند مى خورم كه راه خود را ادامه خواهم داد ، سپاه دشمن بر وى حمله كرد ، همه را با شمشير پراكنده گردانيد ، و گروهشان را تار و مار كرد و به جاى خود برگشت و گفت :

لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ .

حسين كه تنها ماند ، ندا در داد : آيا كسى هست مرا يارى كند ؟ آيا كسى هست از حرم رسول خدا دفاع كند ؟

اين ندا ابوالحتوف و برادرش سعد را به خود آورد ، آن دو از فرقه خوارج بودند و دشمن على پدر حسين ، با سپاه يزيد براى كشتن حسين به كربلا آمده بودند .

با خود گفتند : شعاد ما اين است : لا حكم الا لله و لا طاعة لمن عصى الله ، اين حسين است پسر پيغمبر ، در قيامت اميد شفاعت جدش داريم چرا با او بجنگيم ؟

آيا شايسته است يكه و تنها در برابر دشمنش قرار دهيم به حضور حسين شرفياب شده اجازه جهاد گرفتند ، پس شمشير كشيده به جهاد پرداختند ، عده اى را كشتند و عده را زخمى كردند ، تا به شهادت رسيدند !!

آرى اين است سعادت ابدى كه گاهى در لحظات آخر عمر انسان نصيب فرزندان آدم مى شود .

در همان كتاب صفحه سيصد و هفتاد و پنج مى خوانيم :

مسعود تيمى از شيعيان بنام بود ، پسرش عبدالرحمن نيز ، پدر و پسر از شخصيت هاى برجسته كوفه بودند ، هر دو شجاع ، هر دو دلير و در جنگ هاى مسلمانان از خود نامى به يادگار گذارده بودند ، خواستند به سوى حسين شتابند راه را بسته يافتند ، نقشه اى طرح كرده و آن را خوب پياده كردند ، و خود را به حسين رسانيدند ، ياران حسين زيرك بودند و هشيار و مردم با ايمان چنين بوده و هستند .

خود را در زمره سپاه يزيد قرار دادند ، از كوفه با سپاه بيرون شدند ، به كربلا رسيدند و در برابر حسين قرار گرفتند و منتظر فرصت بودند و غفلت همكاران را خواهان ، تا آن ساعت فرا رسيد و فرصت پيدا شد و آن سه روز قبل از شهادت بود ، فرصت را مغتنم شمرده به سوى حسين دويدند و به خدمتش رسيدند .

فرصت را مغتنم شمردن از شايستگى هاى عالى انسانيت است ، بيشتر موفقيت كسان در اثر بهره بردارى از فرصت است ، بسيارى از شكست ها در اثر غفلت از فرصت مى باشد .

وقتى كه پسر و پدر شرفياب شدند ، سلام كردند ، حسين جواب داد ، اين سلام و جواب نشانه موفقيت در نقشه بود ، آمادگى خود را براى شهادت عرضه داشتند ، و در خدمت حسين بماندند .

روز شهادت به جانبازى پرداختند ، آن دو در زمره مدافعان نخستين حمله سپاه يزيد قرار داشتند ، سخت كوشيدند ، پايدارى كردند ، تا هر دو شربت شهادت نوشيدند .

جابر بن حجاج تيمى نيز چنين كرد ، از كوفه به كربلا آمد ، در زمره سپاه يزيد قرار گرفت ، و به كوى شهادت رهسپار شد ، در ساعت فرصت خود را به حسين رسانيد و در خدمتش بماند تا شهيد گرديد !!

از دو نفر ديگر بشنويد ، كه يكى نامش را در دفتر نيك بختان براى ابد ثبت كرد و ديگرى اسمش را با ننگى بزرگ در دفتر اشقيا در حالى كه هر دو برادر بودند آن هم از يك پدر و مادر !

يكى به نام عمرو و ديگرى به نام على ، پدرشان قرظه انصارى از ياران رسول خدا بود ، و پس از وفات آن حضرت در زمره ياران اميرالمؤمنين شد و در ركاب على جهادها كرد ، و از طرف آن حضرت به فرمانفرمائى فارس منصوب گرديد ، هر دو برادر از كوفه به كربلا آمدند ، راه هر دو يكى بود ولى هدف آنها دو تا !!

عمرو به سوى حسين آمد و على به سوى يزيد ! آن براخى خدا گام برداشت و اين براى خرما !

عمرو تحت فرماندهى عباس قرار گرفت و على تحت فرماندهى عمرو ! آن بهشت را برگزيد و اين به دوزخ رفت !!

برادرى دوستى متقابل است ، از شدت دوستى دو تن كه بخواهند خبر دهند ، گويند : برادرند ، برادرها از يك ريشه هستند و جدائى پذير نيستند و هر كدام يار ديگرى است .

عرب به نژاد و تابر پاى بند است و تعصب نژادى در وى قوى است ، و برادرى در ميان عرب استحكامى بيشتر و نفوذى عميق تر دارد .

عمرو ، و على از اين قانون جدا بودند و تبصره استثنائى آن هستند ، هر دو برادر برودند ولى در دو صف قرار گرفتند ، صف حق و صف باطل .

شهادت راه كربلا نمونه اى از اجتماع بزرگ بشرى است و الگوئى است از آزادى مذهب ، و راهنمائى است براى نشان دادن آنكه سعادت و شقاوت هركس در دست خود اوست تا كدام را بخواهد ، و ميلش به چه باشد و مذهب جبر باطل است .

عمرو به سپاه حسين ملحق شد ، و در خدمتش بماند تا به شهادت رسيد ، در آغاز از طرف آن حضرت به مأموريت سياسى رفت و پيامبر حسين به سوى عمر سعد بود و چند بار ميان دو لشكر كوفه و حجاز رفت و آمد داشت و وظيفه سياسى انجام مى داد .

روز شهادت اجازت گرفت و به ميدان شتافت و ساعتى بجنگيد پس به سوى حسين بازگشت و خود را در برابر تيرها سپر حسين قرار داد و نگذاشت تيرى به پيشواى شهيدان اصابت كند .

عمرو سراپا سپر حسين بود ، سپر زنده ، سپر به پاى خود ايستاده ، سپر با اراده ، چهره اش سپر بود ، دستش سپر بود ، تنش سپر بود ، جانش سپر بود ، تير مى خورد ولى شمشير نمى زد ، زخمى فراوان برداشت ، مقاومتش كه پايان يافت بر زمين افتاد ، و عرض كرد : اى فرزند رسول خدا آيا من وفا كردم ؟!!

حسين فرمود : آرى تو در بهشت پيش روى من خواهى بود ، سلام مرا به جدم رسول خدا برسان و بگوى من از پى تو خواهم آمد ، عمرو به زودى جان داد تا سلام حسين و پيام حسين را به نياى حسين برساند .

اينجا نيز پيامبر حسين بود ، پيامبرى كه رفت و برنگشت ، چقدر زود ترفيع درجه يافت ! و يكشبه ره صد ساله رفت ، نخست پيامبر حسين به سوى عمر بود به سوى جهنم بود ، پس پيامبر حسين به سوى رسول خدا به سوى بهشت شد ، سرعت سيرى از سرعت نور بيشتر از آخرين نقطه بى نهايت به اولين نقطه بى نهايت !!

برادرش على از شهادت برادر آگاهى يافت به ميدان آمد و فرياد زد : حسين اى كذاب برادرم را گول زدى و كشتى !!

پاسخ حسين چنين بود : من برادرت را گول نزدم ، خداى او را هدايت كرد ، و تو را گمراه ساخت .

على گفت : خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم و يا كشته شوم و سوى حسين تاخت آورد ، يكى از ياران حسين راه بر او گرفت و با نيزه به او حمله كرد و بر زمنيش انداخت كوفيان رسيدند و از مرگ نجاتش دادند و بردند ، و زخمش را درمان كردند .

آن برادر زخمى برداشت و اين برادر زخمى ، درمان آن برادر گونه اى بود و درمان اين برادر گونه اى ، صدها سال از هر دو مى گذرد . آن در خوشبختى به سر مى برد ، خوشبختى ابدى و جاويدان ، اين در بدبختى به سر مى برد بدبختى پايدار و هميشگى .

هر دو برادر بودند ، هر دو از يك پستان شير خورده بودند ، هر دو نام اسلام بر خود نهاده بودند ، هر دو كربلا آمده بودند ، هر دو با حسين سخن گفته بودند ، ولى اين كجا ؟ و آن كجا !!

عقل و عشق و دين و معرفت و بينائى وقتى به هم درآميزند ، انسان را از حضيض عالم خاك تا آخرين مرحله عالم پاك مى برند ، و وقتى حماقت بر انسان مسلط شود ، و بند هوا و هوس و لذت گرائى بر گردن جان بيفتد آدمى را از عالم پاك به آخرين مرحله دركات جهنم مى كشاند .

عارف نيشابورى درباره ايمان و اسلام مى فرمايد :

از ايمان است اصل جمله اى يار *** تو او را هم چو جان در دل نگهدار
بسان بيخ باشد اصل ايمان *** بود اسلام شاخش ميوه احسان
از آن بيخ قوى شاخى كشد سر *** كه اسلامش بود نام اى برادر
زجوى شرع آبش ده تو زنهار *** كه تا مى رويد و مى آورد بار
فرو گيرد تمامت سينه ات ر *** دهد شادى غم ديرينه ات را
درخت بارور گردد به ايام *** كه از بارش تو را شيرين شود كام
مزين كن به اقرارش زبان ر *** مسجل كن بدان اقرار جان را
چو خواهى ميوه ات بى بر نگردد *** جدا بايد زيكديگر نگردد
اگر اسلامت از ايمان شود دور *** نماند هيچ ايمان تو را نور
چو اميان تو بى اسلام باشد *** حقيقت دان كه كارت خام باشد
در اسلامت چو ايمان نيست ياور *** سيه رو باشى اندر پيش داور
نه هرگز شاخ بى برگى كشد سر *** نه هرگز بيخ بى شاخى دهد بر
مقارن باشدت اسلام و ايمان *** كه تا پيدا شود از هر دو احسان
چو حاصل گشت احسان دوگانه *** توان گفتن تو را مرد يگانه
و درباره حقيقت و نتيجه عقل فرمايد :

خرد شد كاشف سر الهى *** به نور او شود روشن سياهى
خرد شد پيشواى اهل ايمان *** هم او شد رهنماى جمله نيكان
خرد شد قهرمان خانه تن *** اگرچه هست او بيگانه تن
از او گر نور نبود در دماغت *** زنادانى خلل گيرد چراغت
ندانى خالق خود را نه خود ر *** شناسا مى نگردى نيك و بد را
دليل و رهبر آمد مرد ره ر *** به نور او توانى ديد ره را
نگردد هيچ چيزش مانع نور *** بود روشن برو نزديك و هم دور
گهى شعله زند بالاى افلاك *** گهى گردد به گرد توده خاك
نهايت ها به نور خود ببيند *** سعادتهاى هريك برگزيند
بپاى خود بپويد گرد عالم *** گشايد مشكلاتش را به يك دم
كند معلوم اسرار معانى *** شود روشن بر او راز نهانى
بود محكوم احكام شريعت *** شود منعم به انعام شريعت
به نور علم و عقل آگاه باشى *** اگرنه تا ابد گمراه باشى
تو با روحانيان همره به عقلى *** مرايشان را تو اندر خور به عقلى
بدان جوهر هر آنكو نيست قائم *** بود اندر صف جمع بهائم
تو محكوم شريعت بهر آنى *** كه دارى در دماغ از در كانى
جدا گر مانى زا وى روزگارى *** شريعت را نباشد با تو كارى
زهى گو هركه او محكوم شرع است *** اساس بندگى زان اصل و فرع است
سزاى معرفت از بهر آنى *** كه آن جوهر تو دارى در نهانى
همان جوهر اگر يارت نبودى *** بدرگاه خدا بارت نبودى
عجب نوريست نور عقل اى جان *** شود پيدا زنورش جمله پنهان
همه چيزى به نور خود بداند *** دگر در راه عشق او خيره ماند
خوشا مرغى كه اصل كيميا شد *** بصورت درد و در معنى دوا شد
نشايد زندگى بى عشق كردن *** نه هرگز بندگى بى عشق كردن
و همان عارف در شرح عشق كه قوه محرك انسان و شئون او به سوى هدف است مى فرمايد :

عجب مرغيست مرغ عشق جان *** زبان او نداند هيچ دانا
هميشه او هواى جان نوردد *** به جز اندر فضاى دل نگردد
به هر جان و دلى گر گوشه گيرد *** دو اسبه نفس از آنجا گوشه گيرد
نجويد از تو هرگز آب و گل ر *** ولى قوت از تو خواهد جان و دل را
فرو هرگز نيايد از عمارت *** نگنجد شرح وصفش در عبارت
نگردد هرگز او گرد علايق *** به جز نامى ندانند زو خلايق
بود او طالب مرد مجرد *** پسندش نيست جز فرد مجرد
نصيب خويش را از خويش جويد *** هميشه راز خود با خود بگويد
به گوش او توان رازش شنيدن *** بدوش او توان بارش كشيدن
گهى درمان و گاهى درد باشد *** گهى چون خار و گاهى ورد باشد
گهى شادى و گاهى غم بود عشق *** گهى ريش و گهى مرهم بود عشق
به خودهم دانه ودام است وهم صيد *** به خود صياد و هم مساح و هم قيد
به بويش جمله خودمدهوش گشتند *** همه بى طافت و بيهوش گشتند
بشر گردد ملك از بهر آن بوى *** به عشق عشق باشد در تك و پوى
همه با طالب خود مى ستيزد *** به تيغ شوِ خون او بريزد
بود مفتون راه عشق زنده *** حقيقت شايد او را خواند بنده
چو باز عشق در پرواز آيد *** همه صيدى به پيشش باز آيد
به جز خونين دلى و جان درويش *** نه بيند هيچ صيدى لايق خويش
آرى چون ايمان و اسلام و عقل و عشق تمام هستى آدمى را مسخر كنند ، انسان براى ثبت نام خويش در دفتر سعدا به جهد و كوشش خواهد آمد .

در هر صورت به قول حضرت صادِ (عليه السلام) به هنگام ورود به مسجد فكر كن و دقت به خرج بده و انديشه نما و با بصيرت تام نظر كن كه نامت از كدام ديوان بيرون خواهد آمد ؟ از ديوان سعدا يا العياذ بالله از ديوان اشقيا !!

بدون شك وقتى با توسن انديشه در ميدان حيات به حركت آمدى ، و در خود نيك نظر كردى به خود واقف شده و به نقص و عيب پى مى برى ، در اين حال به خاطر تأمين سعادت دنيا و آخرتت به رفع عيب برخواهى خاست ، و به حسنات آراسته خواهى شد و بدين صورت از دفتر اشقيا درآمده و به ديوان اهل سعادت اسم و رسمت با عظمت ثبت خواهد شد .

فَإِنْ ذُقْتَ مِنْ حَلاوَةِ مُناجاتِهِ وَلَذيذِ مُخاطِباتِهِ وَشَرِبْتَ بِكَأْسِ رَحْمَتِهِ وَكَرامَتِهِ مِنْ حُسْنِ إِقْبالِهِ وَإِجابَتِهِ فَقَدْ صَلُحَتْ لِخِدْمَتِهِ فَادْخُلْ فَلَكَ الإِذْنُ وَالأَمانُ .

امام ششم (عليه السلام) در دنباله روايت مى فرمايد :

پس از آراستن وجودت به طهارت و صداقت ، و اعتراف به عجز و قصور و تقصير و ارائه اسرار به حضرت دوست و توجه به اينكه آن جناب به ظاهر و باطن تمام هستى آگاه است ، و نظر به اينكه نامت از كدام ديوان بيرون خواهد آمد ، اكنون در جنب درب ورودى مسجد اگر در دل خويش شيرينى مناجات با او را درك مى كنى ، و از مخاطبات حضرت او به نحو حقيقى احساس لذت مى كنى ، و مى يابى كه در حال چشيدن از شربت رحمت او هستى و صاحب بيت با اين همه كوچكى و ناتوانى و عيب تو به جانب تو اقبال دارد ، و آماده پاسخ گفتن به خواسته تو است ، پس در تو صلاحيت خدمت به پيشگاه آن جناب هست ، اكنون داخل مسجد شو و پاى بر بساط قرب گذار كه همه اينها علامت رخصت و اجازه ورود به محضر اوست ، و بدان كه به هنگام دخول به مسجد پس از تحقق آن همه واقعيت از سخط او در دنيا و آخرت در امان خواهى بود .

انسان اگر از مناجات با او ، در كام خود شيرينى حس نكند ، و از خطابات حضرت دوست لذت نبرد ، بايد گفت به وادى معرفت نرسيده و در نتيجه عاشق آن جناب نگشته ، كه درك شيرينى و حلاوت مناجات و لذت مخاطبات مخصوص عاشقان است ، و بدون شك بدون اتصال به عشق ، چشيدن حلاوت مناجات و لذت بردن از مخاطبات امكان ندارد .

البته براى تحقق عشق معشوِ حقيقى طى مراحل و قطع منازل و مقدماتى لازم است كه اهم آن تزكيه نفس از رذائل و آراستن آن به حسنات است ، و براى اين مسأله هيچ راهى جز رجوع به شرع مطهر نيست ، و شرع مطهر مجموعه آيات قرآن و روايات و اراده از معصومين (عليهم السلام) است .

در رساله شريفه لقاء الله در صفحه چهل وهشت در مسأله تحليه و صفات روحانى مى خوانيم :

چون سالك در اثر مجاهدت و توفيق ربانى از قسمت اول كه تنزيه و تطهير باطن از صفات خبيثه و مكروهه بود ، فراغت پيدا كرد ، و توانست در اين جهت تسلط و حكومت خود را بر جنود شيطانى و قواى او بدست آورد ، اتصاف به صفات روحانى شروع مى شود .

به طورى كه معلوم گرديد : صفات رذيله خبيثه ، به مناسبت و به اقتضاى زندگى مادى محدود تاريك صورت مى گرفت ، و هرچه سالك از تعلق و وابستگى و محبت حيات دنيا منقطع گرديد ، زمينه براى حيات آخرت روحانى ونورانى فراهم مى شود .

در اينجا سالك از مضيقه و محدوديت عالم مادى تخلص پيدا كرده ، و وارد مى شود به جهان وسيع روشن روحانى .

اينجا منزل منور و آزاد و دور از ابتلائات و قيود جهان مادى بوده ، و مسافر آن با كمال انبساط روحى و آزادى در عمل و روشنائى محيط و امن خاطر و دور از اضطراب و وحشت وناملائمات وابتلائات عالم ماده زندگى كرده و مهياى آموزش و شناسائى معارف الهى و حقايق غيبى و جذبات روحانى خواهد شد .

پس به مقتضاى خصوصيات و صفاتى كه براى عالم روحانى هست ، صفاتى در قلب انسان پديد و آشكار مى شود .

در اينجا مقام فتح و ظفر به جنود كفر و ابليس ظاهر شده و آغاز مرتبه عين اليقين در ايمان خواهد بود .

( تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ) .

عالم آخرت براى كسانى است كه در زندگى دنيا خودپسندى نداشته و در پى فساد نباشند و عاقبت امر براى اهل تقوا است .

( إِنَّمَا هذهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ ) .

اين زندگى دنيا لذت اندكى بيش نيست ، عالم آخرت محل دائم و قرار است .

( وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً ) .

در دل پيروان او رأفنت و رحمت قرار داديم .

( وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ ) .

خداوند شما را به سوى بهشت و مغفرت كه با اذن و نظر او صورت مى گيرد دعوت مى كند .

( وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلاَمِ ) .

خداوند شما را به سوى دار سلامت مى خواند .

آرى در عالم آخرت اثرى از خودبينى و بزرگ منشى و تكبر نيست ، در آنجا سوء نيت و قصد فساد و خرابكارى نباشد ، آنجا جاى برقرار شدن و پاينده بودن و مقام گرفتن است ، در آنجا قلوب و دلها با همديگر با كمال مهربانى و عطوفت و محبت خالص رفتار كرده و اثرى از كدورت و اختلاف و نفاِ نباشد ، در آنجا خطاها و لغزش هاى گذشته آمرزيده شده ، و از عصيان و تمرد و خلاف اثرى نيست ، آنجا محيط سلامتى و صفا بوده و هرگز كدورت و گرفتگى و ناراحتى ديده نخواهد شد .

پس به اقتضاى اين چنين محيط روحانى ، قهراً صفات و حالات هر انسانى نيز لازم است با وضع آن محيط سازش داشته باشد .

مالكيت مطلق و حكومت و بزرگوارى تمام ذاتى پروردگار متعال در عالم آخرت ظاهر و هويدا مى شود ، و قهراً كسى به مقام خودبينى و خودنمائى و خودستائى و مباهات كردن و افتخار نمودن و خود را بالا گرفتن برنيامده و بالطبع صفات فروتنى و خضوع و خشوع و تعظيم و تجليل پروردگار متعال و حقيقت و خوف و خشيت در وجود او ظاهر مى شود .

اين همه نمونه اى بسيار اندك از اوضاع عالى روز قيامت است كه در ارتباط با اهل بهشت است و در اين دنيا به صورت صفات الهى در باطن انسان كه آخرت وجود انسان است ظهور مى كند ، و در آن عالم به صورت جامع و كامل آشكار گشته و آدمى به خاطر آن در نعمت ابدى حق قرار مى گيرد .

چون آلودگيها از نفس شسته شود ، و صفات الهى به جايش نقش بندد ، آدمى حلاوت مناجات را چشيده و لذت مخاطبات را درك مى كند ، و شربت رحمت و كرامت از دست دوست مى نوشد و حضرت يار به انسان اقبال كرده و آغوش قبول باز مى كند ، و انسان را در بساط خدمت پذيرفته و اذن و امان مى دهد .

اين فقير دل شكسته و مسكين دست و پا بسته در اين زمينه از قول عاشقان حضرت دوست گفته ام :

شراب عشق او در كام كردم *** خود و جان و دلم بى نام كردم
گرفتم جا در آغوش خوش يار *** سراپا خويش را گمنام كردم
من از خم خانه عشق و ولايش *** چه شيرين جرعه ها در كام كردم
دل وحشى تر از وحش بيابان *** به عشق حضرتش در دام كردم
پيام وصل جانان چون شنيدم *** دل گريان خود آرام كردم
زدم بر سينه نامحرمان دست *** جدائى من زخاص و عام كردم
زغير او بريدم دل به عالم *** همين يك كار را اتمام كردم
چو مسكين در ره عشقش فتادم *** پس آنگه ترك كام و نام كردم
وَإلاّ فَقِفْ وُقُوفَ مُضْطَرٍّ قَدِ انْقَطَعَ عَنْهُ الْحِيَلُ وَقَصُرَ عَنْهُ الأَمَلُ وَقُضِيَ الأَجَلُ ، فَإِذا عَلِمَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ قَلْبِكَ صِدَِْ الإِلْتِجاءِ إِلَيْهِ نَظَرَ إلَيْكَ بِعَيْنِ الرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ وَاللُّطْفِ وَوَفَّقَكَ لِما يُحِبُّ وَيَرْضى فَإِنَّهُ كَريمٌ يُحِبُّ الْكَرامَةَ لِعِبادِهِ الْمُضْطَرّينَ إِلَيْهِ الْمُحْدِقينَ عَلى بابِهِ لِطَلَبِ مَرْضاتِهِ قَالَ اللهُ تَعالى ( أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ ) .

در پايان روايت امام صادِ (عليه السلام) مى فرمايد :

اگر شيرينى مناجات را نچشيدى ، و لذت مخاطبات را نيافتى ، و شربت رحمت و كرامت از دست حضرت محبوب ننوشيدى ، و آن جناب را حس كردى به تو اقبال ندارد ، كنار در مسجد بايست كه تو لايق دخول به آن محيط مقدس و مبارك نيستى ، در جنب در مانند متحير و مضطر باش و همانند كسى كه چاره كار نداند ، و اميدش از همه جا قطع شده باشد ، و مدت عمرش رو به اتمام است ، در اين حالت اگر صاحب خانه بر دلت نظر كند و ببيند كه تو از دل و جان و با كمال اخلاص و تضرع و زارى و توبه و انابه به او ملتجى شده اى از باب آقائى و بزرگواريش با چشم مهربانى و رحمت و لطف به تو نظر خواهد كرد و تو را به آنچه دوست دارى و راضى هستى ، موفق خواهد كرد ، چرا كه حضرت حق كريم و بزرگوار است ، و كرامت نسبت به بيچارگان و آويختگان به بابش را دوست دارد در قرآن مجيد فرموده : اجابت كنيد خواسته مضطر و برطرف كننده سوء از بنده غم ديده كسى غير او نيست .

اين مضطر شكسته بال و ضعيف پريشان احوال در مقام مناجات با حضرت محبوب عرضه داشته :

اى لطف تو سايه بر سر من *** مهرت به سر من افسر من
اى مزرع جانم از تو گلشن *** وى ديده قلبم از تو روشن
اى نور چراغ آفرينش *** بالاتر از عقل و فكر و بينش
اى نور اميد تيره بختان *** اى عشق وجود نيك بختان
هستى وجود از دم تست *** امنيت خاطر از غم تست
آنان كه اميد بر تو بستند *** از غير تو جان و دل گسستند
يا رب به صفاى بزم رندان *** يا رب به قلوب اهل ايمان
يا رب به شرار جان عاشق *** يا رب به سحر به صبح صادِ
يا رب به نواى ناى مستان *** يا رب به وجود حق پرستان
يا رب به غم شكسته بالان *** يا رب به درون خسته حالان
يا رب به نبوّت و ولايت *** بنما تو به عاصيان عنايت
بخشاى زبندگان معاصى *** اى داروى درد قلب عاصى
مسكين كه اسير كوى يار است *** جز يار به ديگرش چه كار است
خداوندا ما را از غوغاى ماديت نجات بخش ، و ما را از ظلمات وساوس و خيالات رهايى ده ، آلودگى ها را از جان ما بشوى ، و روان ما را به حسنات اخلاقى بياراى ، كه اگر لطف و كرامت تو نباشد در بساط ما چيزى نخواهد بود و چيزى نخواهد ماند ، خداوندا ، توفيق ادامه شرح كتاب «مصباح الشريعه» را از اين گداى درگاه دريغ مدار . آمين يا ربّ العالمين